𝖭𝗎𝗆𝖻𝖾𝗋 𝖤𝗂𝗀𝗁𝗍

148 38 1
                                    

-روند قتل ها متوقف شده،حتی یدونه هم جسد با مشخصات همیشگی پیدا نشده
-واقعا؟
-بله قربان
کلافه نفسشو بیرون داد و دستی پشت گردنش کشید،به صفحه ی پروژگتور خیره شد
-به رسانه ها بگو اعلام کنن که روند تحقیق روی این پرونده رو متوقف کردیم
-اما قربان..
-به نظر میرسه از پلیس میترسه
با تردید گفت و کراواتش رو شل کرد

بلافاصله دختری جوان با روپوش سفید وارد جلسه شد

-قربان یه اثر انگشت روی اجساد کامیون پیدا شده،قبلا یه دور همه هفت تا اجساد رو بررسی کرده بودیم چیزی نبود!من کاملا مطمئنم!

اعصابش کاملا بخاطر پرونده جدیدی که بهش سپرده بودن بهم ریخته بود
-بریم بهم نشون بده
.
.
.
-ببینید قربان اینا تحقیقات سه هفته پیش هستن،دقیقا زمانی که کامیون کرستفور بنگ مورد بازرسی قرار گرفت

پوشه ای که تشکیل شده بود از عکس اجساد و توضیحات هرکدوم رو گرفت و با دقت نگاهش کرد

-تو اولین صفحه نوشته شده هیچ اثر انگشت و دی ان ایی دریافت نشده
-خب؟
-امروز دقیقا کنار ستاره روی مچ دست یکی از اجساد اثر انگشت پیدا شد و میتونم قسم بخورم قربان که من تک تک اجساد رو چک کرده بودم و هیچی پیدا نشده بود
-چطور ممکنه؟
اخم بزرگی رو ابروهاش بوجود اومد و نفسش رو بیرون داد
-قربان...ممکنه کسی اومده باشه اینجا؟

به حرف کریستال با دقت فکر کرد و سری تکون داد
-فرستادین که ببینین مال کیه؟
-بله ولی..
دختر هم ازین پرونده کلافه شده بود
-تو سیستم ثبت نشده
مرد سری تکون داد و پوشه رو روی میز گذاشت
.
.
.
-هیونجین..میشه راجب یه موضوعی صحبت کنیم؟
پسر بزرگتر موهای مشکیشو عقب زد و منتظر خیره شد
-من دیگه نمیخوام اینجا باشم
همزمان با حرفش سرش رو روی میز گذاشت و دستاشو مشت کرد.

پسر مکث کرد و خنده ای سر داد
-شوخی میکنی؟
-نه..
با صدای ارومی گفت که حتی شک داشت بتونه بشنوه،سرش رو بلند کرد و با چشمهای خسته و گود افتاده نگاهش کرد

-خودت میدونی همه اینا تظاهره
پسر چونشو محکم گرفت و صورتش رو به سمت بالا اورد
چشمهاش ناخوانا بودن و بدون هیچ احساسی تو صورتش داشت نگاهش میکرد
-کشیش زیبای ما بعد چهارسال یهو تصمیم گرفته صادق باشه و از کاری که تظاهره بکشه کنار،ای وای کاش به همین اسونی بود
همزمان با حرفهاش انگشت شصتشو رو چونش نوازش وار حرکت میداد
-مینهو نکنه یادت رفته چیکار کردی؟
پسر چشماشو محکم بست و با یاداوری خاطرات گذشته نفسشو حبس کرد
.
.
.
لبخندی به بوم روبروش زد و با ذوق صورتشو سمت پسر کنارش که مشغول تمیز کردن قلمو بود داد.
-هیونگ نقاشی جدیده؟
-اره
با دقت به طرح اولیه متوجه نمیشد دقیقا چی هست نگاه کرد
-چیه؟
کریتوفر صورتشو برگردوند و از جاش بلند شد و به خاطر اختلاف قدی سرشو پایین اورد
-چهره یه پسره
مینهو با گفتن کلمه "اوه" سرشو تکون داد نگاهی به چشمهای نیمه کاره انداخت
چشمهاش بشدت اشنا بود
-چهره کیه؟
-وقتی تموم شد میفهمی
سری تکون داد و از پشت به شونه های چان خیره شد
-هیونگ میدونی فردا چه روزیه؟
دست هاشو به میز پشتش تکیه داد به سمت پسر برگشت
-تولدت
مینهو با ذوق سری تکون داد و سمت پسر حرکت کرد و بغلش کرد
-به مناسبت چیه؟
پسر گونشو رو شونه پسر بزرگتر مالید و صدای نامفهومی دراورد
-تولد یادت بود
-چندسالت میشه؟
-16
کریستوفر لبخندی بخاطر لحن بامزه پسر زد و بین بدناشون فاصله داد
خم شد و گونه پسر روبروش رو بوسید و موهاشو بهم ریخت
-تولدت مبارک لینو!
مینهو با شوک و گونه ها و گوش های قرمز عقب رفت و زیر لب زمزمه کرد
-..ممنون

.
.
.
کاوِرو عوض کردم،چطوره؟

𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌Donde viven las historias. Descúbrelo ahora