لینوش با التماس نگاهش میکرد و اشک میریخت و
زجه میزد
-چان..چان تروخدا نکن،چان خواهش میکنم
چان بدون توجه به پسر مقابلش ضربه ی اخری به وجود پاک اون پسر زد و با بی حالی رو تخت فرود اومد،نگاه ی به لینوی عزیزش انداخت و چشمهای بسته ی پسر رویی ازش برگردوند و به خواب فرو رفت.
اهمیتی نداشت برای اون چه بلایی سر مینهوش اومده
به هرحال مواد کار خودشو کرده بود.
.
.
با هین بلندی از خواب بلند شد،عرق سرد مسیر خودشو بی رحمانه از پیشونی چان تا کمرش ادامه میداد
نگاهی به کنارش انداخت و با دیدن پسرک کنارش نفس اسوده ای کشیدو پتو رو کنار زد
با دو سمت دستشویی رفت و تصمیم گرفت با پاشیون اب سرد حداقل به واقعیت برگرده
روز و شبش شده بود اون کابوس لعنتی.
با تموم دشن کارش بیرون اومدو با قیافه ی مینهوی نگران روبه رو شد.
-نمیری کلیسا؟
-مرخصی گرفتم،خوبی کریس؟
-اره!
پسر کوچیکترو پس زدو راهشو به سمت اشپزخونه کج کرد
-دیشب چرا نرفتی خونه؟
-گفتم شاید بهتر باشه امشبو پس دوستم بگذرونم
چان با شنیدن کلمه ی" دوست"سری تکون داد و دوتا قهوه برای خودش و دوستش اماده کرد
-من باید برم جایی تنهایی میمونی؟
-ازون کار کثافت نمیکشی بیرون؟
-تو از کلیسا کشیدی بیرون که منم بکشم؟
-کلیسا با اون فرق داره بنگ چان!
-جفتشون یکیه کله شق
ترجیح داد به بحث همیشگیش با چان ادامه نده و یه گوشه بشینه
با صدای نوتیف گوشی مینهو از جاش بلنو صد تا گوشیو بهش بده
هوانگ-
نمیای اینجا لی؟
با دیدن اسم مخاطب اخمی کرد و گوشیو تحویل داد
-کیه کریس؟
-هیونجین!
مینهو با خونسردی گوشیو گرفت و تصمیم گرفت با یه تماس مشکلو حل کنه.
-سلام هیون..نه نمیتونم..مرخصی گرفتم..پیش کریستوفرم..باشه میبینمت.
.
.
.
-کریستوفر؟
نیشخندی زد و گوشیو رو تخت پرت کرد
-دوباره اون قاچاقیه مادرجنده؟
موهای سرشو تو دستاش فشار داد و داد محکمی زد،سمت
کشوی قرص هاش رفت و قرص همیشگیشو بدون اب خورد
سری تکون داد و مشتی به دیوار روبروش زد
-مینهو داری چه گوهی میخوری؟
قرار شده بود که مینهو دیگه نره پیش بنگ چان و ازین تعهد حتی یک هفته ام نگذشته بود!
لباس کشیش ایش رو به تن کرد و یقش رو محکم کرد.
کتاب انجیل و گردنبند صلیبش رو برداشت و
به سمت سالن اصلی کلیسا قدم برداشت.
.
.
-اسکیزوفرنی؟
-خانم لی..وضعیت اقای هوانگ اونقدرا هم وخیم نیست اما با پیشرفت بیماری ممکنه خیلی خطرناک تر از الانش باشه!
-اقای دکتر!شما اونو میشناسین..اون پاپ این شهره..تا حالا هیچکدوم ازین حرکتا انجام نداده بود قسم میخورم
-ممکنه بیماری تازگیه خودشو نشون داده..چیزی مصرف میکنن؟
-نه...به جز هالوپریدول چیزی مصرف نمیکنه..
مرد روان نویسشو رو کاغذ نسخه حرکت داد و با نوشتن دارو ها و ادرس یه روان پزشک اونو به دختر مقابلش تحویل داد.
-خانم لی.میدونم ایشون جای برادرتونه و خیلی براش نگرانید!اما بهتره همه چیز رو راجب بیماریش بهش توضیح بدید و قانعش کنید که به یه روانپزشک مراجعه کنه.
تریشا سری تکون داد و با تشکر کوتاهی از دفترش خارج شد.
گوشیشو روشن کرد و با شماره ی گیری فرد مورد نظرش گوشیو به گوشش سوق داد و منتظر خاموش شدن بوق های متوالی شد.
-بله تریش؟
-کجایی
-خونه
-باید راجب یه موضوعی حرف بزنیم
-به من مربوط میشه؟
-قبلا میشد!
-منتظرم
دختر سوار ماشینش شد و بی خبر ازینکه یکی با ثبت لحظه به لحظه ی حرکات تریشا داشت به مکان مورد نظر میرفت به سمت خونه ی دوستش یا بهتره بگه فردی که تازگیا تبدیل به مهم ترین ادم زندگیش شده حرکت کرد.
.
.
با صدای زنگ در به سمت در حرکت کرد و قبل ازون پسرکش به سمت در رفته بود و بازش کرده بود.
-مینهو؟!
-تریشا؟
-فک میکردم حق نداری به این خونه بیای!
با طعنه ی کوچیکی به برادر ناتنیش گفت و روشو برگردوند.
-هیونجین اجازه داد.
-عه؟یعنی بیخیال تهدیدت با اون موضوع شد؟
-چه موضوعی؟
نفر سوم بخث اون دو نفرو قطع کرد و با راهنمایی تریشا به داخل درو بست.
-هیچی چان.
-چان؟
بنگ چان سری تکون داد رو کاناپه ی مورد نظرش نشست و به مینهو اجازه داد که کنار خودش بشینه
و طرفی دختر روبروی اون دوتا نشست.
-بیخیال،کارتو بگو
-با وجود مینهو نمیشه!
-من میر..
-بشین!
دختر چشم غره ی ریزی به کریستوفر رفت و سری تکون داد.
-راجب هیونجینه!
ESTÁS LEYENDO
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanficپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...