- چی دارید میگید شماها؟
چان حرفشو با خنده غیر ارادی ای ادا کرد و به وسط آینه پشت سر بازپرس خیره شد و دوباره به چشم های بازپرس خیره شد.
-داریم میگیم تو به عنوان مضنون اصلی پرونده قاتل بافومت اینجایی،کجاش واضح نیست؟
افسر با کلافگی و عصبانیت خاصی که به دلیل اینکه امکان داشت چان واقعا قاتل باشه توی وجودش بود گفت و دستشو بدون اراده رو میز کوبید.
-من کسی رو نکشتم
چان همچنان داشت با خنده ای که دست خودش نبود صحبت میکرد و با حالت ترسیده و شوکی به افسر نگاه میکرد.
-پس جنازه ها دقیقا تو خونه تو چیکار میکردن؟نکنه خودشون اومده بودن؟
-چی؟
چان با ناباوری و اخم تکرار کرد و ناخن هاشو روی سطح فلزی میز بین اون دوتا کشید.
تمام مدت مینهو متعجب از پشت پنجره فقط به صورت چان خیره شده بود و از چهره اش هیچ چیزی قابل خوندن نبود.تا چند لحظه پیش فکر میکرد بنگچان بخاطر اینکه دوباره برای حمل مواد دستگیرش کرده بودن اینجا بود و حالا فهمیده بود دلیل بدتری داشته.
هیچ جوره نمیتونست باور کنه و مطمئن بود دروغی بیش نبود.
-من تمام این چند ماه رو باهاتون همکاری کردم،واسه دستگیری خودم؟
کریستوفر همزمان با حرفش از روی صندلی بلند شد و به طور کامل روی میز خم شد و دستهاشو سمت باز پرس گرفت.
یکی از دستهاش رو که به دست دیگه اش زنجیر خورده بود و روس دستش گذاشت و با ناباوری به وضعیتی که در حال حاضر توش قرار داشت خندید.
موهاشو توی دستهاش گرفت و چنگ زد و به دیوار خیره شد.
-تمام این مدت پیش ما بودی و لباس بره رو برای ما پوشیده بودی،در حالی که بیرون اینجا جون بی گناهارو بدون هیچ دلیلی میگرفتی،الان ورق برگشته و هیچ غلطی نمیتونی بکنی
بازپرس با حرص و جوری که انگار داشت بهجای اون جنازه های بیچاره با قاتلشون صحبت میکرد،حرف زد و به دادستان لی ای که با دستیارش وارد اتاق شد و بازجویی رو متوقف کرد.
به زانوهاش که شروع به لرزیدن کرده بودن نگاه کرد و موهاش رو بهم ریخت و دوباره صندلی رو عقب کشید و روش نشست.
دادستان لی به جای بازپرس نشست و چک کرد که دوربین ها همه چیز رو ثبت میکنن و شروع به صحبت کردن کرد.بر خلاف وضعیت چند دقیقه پیشش آروم به نظر میرسید و با لحن ملایمی صحبت میکرد.
-کریس،گوش کن،اگه اعتراف کنی دادگاهی تشکیل نمیشه و احتمالا برات کمتر حبس بب..
-چی میگی؟!
کریستوفر ناگهان داد زد و دستشو بخاطر اضطراب و عصبانیتی که یکهو بهش تحمیل شده بود روی میز کوبید.
ESTÁS LEYENDO
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanficپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...