𝖭𝗎𝗆𝖻𝖾𝗋 𝖥𝗈𝗎𝗋𝗍𝖾𝖾𝗇

171 35 9
                                    

دستبند روی مچ دستش رو لمس کرد و ناخوداگاه لبخند کم رنگی روی لبش نشست

تمام فکرش پیش پسر بود ذره ای توجه به صدای چانگبین که داشت برای بار هزارم اسمش رو صدا میزد نداشت

-قربان؟میشنوید؟

نگاهش رو از دستبند گرفت و به مرد مقابلش که دست راستش محسوب میشد نگاه کرد.

سری تکون داد و با دقت به حرفهای مرد گوش سپرد.
قرار بود بخاطر مهمونی برگزار شه که خریدار های شرکت پدرش هم توش حضور دارن و اینکه چان اونجا باشه اجباری بود

یه مهمونی کاملا عادی نرمالی بود که حتی هیچ یک از اشخاصی که تو مهمونی حضور دارن از هدف اصلی خبر نداشتند.

درواقع،یه پوشش برای معامله موادی که قراره تو زیرزمین اون مکان انجام شه بود و تا جایی که اطلاع داشت مردم عادی حتی پلیس ها هم تو اون مهمونی حضور داشتن
امکان اینکه مینهو اونجا حضور داشته باشه بود و همین باعث بوجود اومدن نیشخند کمرنگی روی لبش شد
یه بهونه میشد برای دیدنش؟

-یه لیست از اسامی اشخاصی که قراره حضور داشته باشن بهم بده

چانگبین سری از روی اطاعت تکون داد
.
.
.
لرز تمام بدنش رو برداشته بود و فکش میلرزید
مگه خودش نمیخواست بمیره؟این تصمیم خودش بود ولی الان اضطراب عجیبی بدنش رو پر کرده بود

نمیتونست با عذاب وجدان بزرگی که داشت تا اخر عمرش زندگی کنه،هربار که به چشم های هیونگش نگاه میکرد میخواست بالا بیاره
پشیمون بود،اما حداقل تونسته بود یکاری براش کنه،نه؟

به مچ دستش که منشا خونی بود که تمام کف وان رو پر کرده بود نگاهی انداخت

واقعا حس میکرد داره تمام خون بدنش تخلیه میشه درحالی که مطمئن بود قراره خیلی طول بکشه

با صدای کوبیده شدن در قفل شده و از افکارش بیرون پرید و با ترس نگاهی به در انداخت.
چرا حتی نمیزاشتن بمیره؟

-مینهو درو باز کن

با شنیدن صدای داد کریستوفر نفسشو حبس کرد و سعی کرد بغض و ترسشو پس بزنه

ذره ای نمیخواست چان رو قبل رفتن ببینه
صدای مشتای پشت در بیشتر شد و سوزش وحشتناک مچ دستش داشت به شدت اذیتش میکرد
از شدت درد داشت به گریه میوفتاد،در نهایت به بغضش اجازه شکستن داد
دستی که سالم بود رو روی دهنش گذاشت تا حداقل صدای گریش بیرون نره

میدونست امکان نداره چان بتونه اون در رو باز کنه و درنهایت قراره جنازشو توی وان پیدا کنه.

-کار اشتباهی نکن

لحن مرد اروم تر بود و رگه های نگرانی تو صداش کاملا مشخص بود

-..لطفا؟دروباز کن،بزار بیام تو مینهو

در اخر صدای تمام مشت ها و چان جاش رو به سکوت افتضاحی داد
احساس سرگیجه شدیدی میکرد و درکمال تعجب کاملا از کارش پشیمون شده بود،سعی کرد با دست دیگش مچ دستش رو محکم فشار بده تا خون اون قسمت متوقف بشه

𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌Where stories live. Discover now