𝖭𝗎𝗆𝖻𝖾𝗋 𝖥𝗈𝗎𝗋

179 38 2
                                    

-عکسارو براتون اوردم قربان..
-بزارشون رو میز.
مرد مسن نگاهی به رئیسش انداخت و پاکت کرمی رنگ رو روی میز چوبی قرار داد
مرد با نگاه کنجکاوانه ی پاکتو به سمت خودش کشید.
-خب،بنگ،لی،هوانگ؟
-بله قربان
-مرخصی
.
.
نفس نفس زنان از محوطه ی ورودی اداره رد شد و با ضعف شدید ناشی از استرسی که متحمل میشد به سمت ستوان لی یعنی پدر عزیزش قدم برداشت.
-کدوم گوری بردیش؟بنگچان کدوم گوریه؟
صدای داد پسر به صورت اکو تو فضا پخش شد باعث شد تمام حواس کارکنان به اون دوتا جلب شه.
-هنوز تو کون اون قاچاقچی؟
-..بابا
-اینبار بدجوری رفیقت تو دردسر افتاده،نمیتونم پارتی بازی کنم
-حداقل بگو کجاست
-اتاق بازجویی
پسر با شنیدن کلمه اخر از دهن پدرش با شَک و تردید کمی که کل وجودشو فرا گرفت اروم پرسید
-بازجویی؟
-خبر رسیده تو بعضی از کیسه ها بجای مواد،تیکه های بدن جنازه ها بوده هنوز درحال بررسیه
لینو نگاهی به نقطه ی نامعلوم دوخت و ناخن های کوتاه و مرتبش کف دست لطیفشو خراشید.
به سمت اتاق بازجویی قدمی برداشت و با دو تقه بعد از گرفتن تاییدیه گام های بلندشو به داخل اتاق حرکت داد.
-..چان
به سمت عزیزترین فرد زندگیش که حالا با چشمهایی خالی از ذره ای پشیمانی و دستبندی که مچهای پسرو در اغوش گرفته بود رفت و مهمان بغل گرمش کرد
-چان..تو خوبی؟
پسر سری به معنای تایید حرف پسر کوچیکتر تکون داد گونه ی خوش تراشش و نوازش کرد
-خوبم خوبم..
-کلیسارو ول کردی اومدی اینجا کشیش جوزف؟
با صدای نفر سوم تو اتاق لینو دستپاچه از بنگ چان عزیزش جدا شد باعث نشستن یه پوزخند ریز رو لبای درشت کریستوفر شد.
پسر جدیدی که تازه بهشون ملحق شده بود صندلی قرمز رنگی رو به عقب کشید و روبروی بنگچان نشست،پوشه ی کرمی رنگی که بنظر میرسید پرونده ی کریس باشه رو با صدای بلندی رو میز کوبید.
-خب اینجا چی داریم؟اوه بنگ،دوباره گند زدی که...اینجارو ببین پسر پیشرفت کردی!
بازپرس یانگ دقیقا میدونست چجوری رو اعصاب چان موج سواری کنه.
-جدیدا زدی تو کار قاچاق بدن که..مواد کم خطر تر بودا
بنگ چان مدام ناخنهاشو رو میز سرد اتاق تاریک میکشید و لبشو به دندون گرفت
-قسم میخورم مال من نیستن!
-به هرحال تو بار تو پیدا شده
-من دستمو الوده نمیکنم به خون
این وسط کوچکترین فرد جمع،کشیش جوان هنوز تو شک بود.
باورش نمید بنگچان دست به کار قاچاق بدن زده
-نظرت تو چیه جوزف؟کار بنگه؟
.
.
.
-چانیی
دختر با گریه سمت بنگچان دوئید و با حلقه کردن دستهاش دور گردن پسر تقریبا پرید روش.
بنگچان چشماشو تو کاسه چرخوند و نگاهی به لینو که به نظر فکرش مشغول میومد انداخت
-باشه تریشا!خفم کردی
طرف دیگه ای هیونجین درحال انالیز کردن سر تا پای مینهو بود که نکنه اسیبی دیده باشه!
-دوباره؟
-چی؟
-دوباره به خاطر تو ازاد شد؟
-..اره
بنگ چان قدم های محکمشو به سمت لینو تغییر داد و ضربه ی ارومی که به شونه ی پسر زد توجهشو به خودش جلب کرد
-ممنون بابت..
-کار همیشگیته کریس تشکر نمیخواد
پسر بزرگتر بی توجه به هیونجینی که از شدت حرص صورتش به رنگ سرخ دراومده بود دستای لینو رو گرفت به طرف گوشه ای کشید
لینو با اعتراض نگاهی بهش انداخت
-مثل ادم بگو بیام! پا دارم حض رضای خدا
-من همچین کاری نکردم
-منظورت اون جسداست که تو کامیونت پیدا شده
-دقیقا!برنامم این نبود مینهو قسم میخورم..
-باشه کریستوفر..ولی همه ی مدارک داره تورو مقصر میدونه، متوجهی؟
-من..
-بیخیال بنگ چان
طرف دیگه اقای لی و هیونجین درحال صحبت بودن و با چشمهاشون تقریبا داشتن اون دوتارو میخوردن
-پناه بر خدا!اون پسره ی همجنسباز عوضی دوباره برگشته تو زندگی جوزف
-نگران نباشید اقای لی..سرش به سنگ میخوره دوباره و میفهمه چه شیطانی تو زندگیشه
-حق با توعه هوانگ
-قضیه ی حمل اجساد درسته؟
-اره ولی مث اینکه جوزف و بنگ نمیخوان قبول کنن
-که اینطور..
هیونجین با لبخند ریزی از پدر مینهو فاصله گرفت و به سمت ماشینش رفت و به کاموت تکیه داد،از دور داشت همزمان بهشت و جهنم زندگیشو تماشا میکرد و منتظر مینهو بود.
لینو به سمت ماشین هیونجین قدم برداشت و روی. صندلی شاگرد نشست
-بریم خونه،امروزو نمیرم کلیسا
-هرچی تو بگی پرنس
مینهو با قیافه ی متعجبی نگاهش کرد و چشماشو ریز کرد
-چندتا خوردی
-سه تا
-پس بیخودی نبود
هیونجین خنده ی سرخوش سر داد و استارت زد.

"باز شنیده‌اید که به اوّلین گفته شده است که، قسم دروغ مخور، و هرگز..هرگز قتل مکن."

𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌Where stories live. Discover now