روی کاناپه گوشه سالن اون بار نشسته بود و سعی در پنهان انزجارش از محیط اطرافش بود.
لیوانی که توش از تکیلا پر بود رو برداشت و اروم اروم چشید.
مست بود و تا مرز بالا اوردن داشت می نوشید.
با حس کردن نگاهی سرش رو برگردوندو با دیدن چهره اشنایی چشم هاش رو محکم روی هم فشرد تا تصویر تار روبروش شفاف شه
بین ابروهاش رو مالید و از جاش بلند شد و تا بتونه اون چهره رو واضح تر ببینه.
مطمئن بود که اون شخص بهش زل زده پس چه اشکالی که نداشت اون هم اینکار رو بکنه؟
ذهنش خالی بود،اون شخص رو میشناخت با تمام وجودش مطمئن بود اون رو میشناسه ولی ذهنش یاری نمیکرد تا به یاد بیاره اون کیه.
مرد مسن نگاهی به کریستوفر انداخت و از جاش بند شد تا قدش با اون مرد یکی بشه
میتونست از نگاه عجیب کریستوفر متوجه بشه که اون رو شناخته ولی ظاهرا به قدری مست بود که نمیتونست تحلیل کنه
با اینکه به هدفش رسیده بود اما میخواست بیشتر اون رو اذیت کنه.
-دنبالم بیا
کریستوفر بدون هیچ حرفی مطیع دنبال اون مرد اشنا راه افتاد و با رسیدنشون به سرویس بهداشتی مستقیم اون رو به دیوار سرد کوبید و از یقه اش گرفت
کریستوفر نیشخندی زد به چهره مرد خیره شد
-نکنه میخوای سکس کنیم؟
با این حرف مرد مشتی به صورت کریستوفر خوابوند که مطمئن بود دماغش رو شکونده.
با خونی که از دماغ کریستوفر جاری شد و لبخندی زد و مشت بعدی رو تو طرف دیگه صورتش خوابوند.
دوست نداشت هیچ کاری کنه و خودش هم نمیدونست چرا هیچ واکنشی در برار ضربه های مرد مقابلش نمیده.
فقط اونجا وایستاده بود و منتظر مشت های بعدی مرد بود
تا جایی که صدای از بیرون که نشون میداد دارن اون مرد رو صدا میکنن اومد
- قربان لطفا بریم،دردسر میشه
بالاخره از صورت خونی پسر دل کند و ازش دور شد
کریستوفر منتظر خروجش موند و بعد از اون سمت در رفت و ازش بیرون رفت.
باریستا نگاهی به صورت چان انداخت و از شدت تعجب نفسش بند اومد.
این بار مال اون مرد بود و باریستا حتی یکبارم ندیده بود که مرد مقابلش زخمی باشه
-جناب..ب..بنگ..حالت..تون..خوبه؟
با لکنت صحبت میکرد و سعی میکرد حال اون مرد رو بررسی کنه.
-به هنری بگو بیاد دنبالم
باریستا سری تکون داد بلافاصله شماره راننده مرد مقابلش رو گرفت.
کریس به میز تکیه داد سعی در اهمیت ندادن به درد وحشتناک دماغش داشت
دختری که چند لحظه پیش با راننده مرد تماس گرفته بود سمتش اومد و چندتا دستمال کاغذی بهش داد
-حتما..شکسته..قربان..اول..باید..برید..دکتر
لکنت بین حرفهای اون دختر که نشون میداد چقدر ترسیده بشدت رو مخش بود و با دستش بهش نشون داد که ساکت شه
با رسیدن هنری به بار از جاش بلند شدن دستمال خونی رو تو سطل اشغال انداخت
-منو برسون خونه
اگه مست نبود قطعا خودش رانندگی میکرد ولی ناچار بود اینبار اجازه بده پسر مقابلش ماشین رو برونه
-قربان میخواید بریم دکتر؟
بی حوصله چشماشو بست
-نه،فقط منو ببر خونه
مست بود و تمام اجزای صورتش درد میگرد و سوال های بیهوده ادمای اطرافش بشدت ازارش میداد.
.
.
.
رو تختش غلت خورد و یقه پلیورش رو بو کرد.
احتمالا باید عطرش رو عوض میکرد تا بتونه فاصله اش رو با کریستوفر حفظ کنه،دلیل این کاراش رو متوجه نمیشد.
نمیفهمید قصد مرد مقابلش دقیقا چیه
گیجش میکرد دربرابرش کامل ناتوان بود و نمیتونست از ریختن دیواری که بینشون ساخته جلوگیری کنه و این بشدت کلافهش میکرد.
میخواست بهش زنگ بزنه و صداش رو بشنوه،از اخرین باری که دیده بودش یک هفته گذشته بود و واقعیت این بود که دلش براش تنگ شده بود.
میتونست مینهو 16 ساله رو ببینه که دلش برای هیونگش تنگ شده بود ولی اجازه دیدنش رو نداشت
چون پدر کریستوفر ارتباط اون پسر رو با همه دوستاش قطع کرده بود،چون اعتقاد داشت اگه میخواد یه مرد ازون پسر بسازه باید تمام دوست هاش رو از بین میبرد تا اون پسر هیچ نقطه ضعفی نداشته باشه
بیخیال تمام افکارش که بهش میگفت اون گوشیو برنداره و بهش زنگ نزنه شد.
گوشیش رو برداشت و با پیدا کردن اسم "چان هیونگ"بین مخاطبینش دست لرزونش رو روی علامت زنگ فشرد.
ساعت از نیمه شب گذشته بود و در اینکه ممکنه کریتسوفر بیدار باشه یا نه شک داشت،البته اون مرد هیچوقت خواب درستی نداشت
با پخش شدن صدای بوق و و قطع شدنش در همون لحظه اول به قدر هول شد که گوشی میتونست از دستش پرت شه.
-بله؟
-س..سلام کریست..وفر
مرد پشت خط با شنیدن صدای لطیفی لبخندی زد و تمام درد ناشی از صورتش رو فراموش کرد
-سلام مینهو
با لحن ارومی گفت،جوری که انگار داشت با یه بچه صحبت میکرد و مراقب لحنش بود و تا پسربچه ناراحت نشه
-فقط..میخواستم صداتو بشنوم
صدای تک خنده اروم مرد رو پشت خط شنید و طبق عادت قسمتی از لباسش رو بین مشت هاش فشرد
لبش رو گاز گرفت و سکوت کرد و منتظر صحبت کردن مرد بود
-چرا تا الان بیداری؟
چان ازش پرسید و نفس عمیقش رو بیرون داد
"چون ذهنم درگیر تو بود"
-نمیدونم،فقط خوابم نمیبرد،خسته بنظر میای
کریستوفر طرف دیگه خط،با بالاتنه برهنه رو تخت دراز کشیده بود و داشت با پسرش صحبت میکرد
-اره،خستم
-پس بخواب
پسر گفت و کریستوفر سرش رو تکون داد جوری که انگار اون پسر میتونست ببینتش
مینهو تموم کردن تماس رو ترجیح داد با شب بخیر گفتن تماس رو به اتمام رسوند
.
.
.
سه پارت اپلود شده و انتظار ووتای بیشتری دارم
ВЫ ЧИТАЕТЕ
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Фанфикшнپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...
