نگاهی بهش انداخت و گردنش رو خاروند
-سری پیش نتونستم ببرمت..
مکثی کرد به میز تکیه داد و و بطری اسیدی رو از رو میز برداشت و نگاهی بهش انداخت
-اون خانم دکتر به نفعشه این دفعه رو چیزی رو جا نزاشته باشه چون حوصله اینکه دوباره بیام دنبالتو ندارم
دستشو سمت بدن جنازه حرکت داد و با یه حرکت رو دستاش بلندش کردحداقل مجبور نبود تا خونه با دستاش حملش کنه و احتمالا قراره بود یجوری تو صندوق عقب جاش کنه
-چه بوی گندی میدی لعنتی، کلا سه هفته گذشته!
قبل از خارج شدن از محوطه سردخونه نگاهی به پرونده ای که دقیقا صفحه مربوط به جنازه توی دستش باز بود انداخت
نزدیک تر شد و سعی کرد با دقت متنی که زیر عکس بزرگی نوشته شده بود رو بخونه
لحظه ای بخاطر سنگینی روی دستاش پشیمون شد و تصمیم گرفت اول بزارتش سر جاش
بعد از گذاشتن جنازه در صندوق رو محکم بست و با الکل دست هاشو تمیز کرد
یه حسی بهش میگفت باید اون پرونده رو بخونه و مخصوصا که اول صفحه تایتل"جنازه هایی که در کامیون قاچاقچی بزرگ "بنگ" پیدا شده" رو دیده بود
با رسیدن به اخرین صفحه پوزخندی به احمق بودن خودش زد
چطور یادش رفته بود اثر انگشت خودش که رو ساعد جنازه مونده بود
همش بخاطر اون دکتری بود که سری پیش موقع دزدین جنازه شر رسیده بود و مرد حتی یادش نبود چطور تونسته بود خودشو زیر میز قایم کنه!
-احمق
از ماشینش پیاده شد و فندک رو زیر اون چند تکه کاغذ گرفت
-فقط امیدوارم انقدری باهوش نباشید که این تنها عکسهای پرونده باشه
.
.
.
-پاپ..حالتون خوبه؟
هیونجین عرق سردی که از شقیقه هاش به پایین سر میخورد و با پشت دستش پاک کرد و سری تکون داد
سونگمین با نگرانی زیادی دستشو رو صورت مرد کشید و چشم های معصومش رو به اون دوتا تیله دوخت
بنظر میرسید دوباره ازون قرصا مصرف کرده باشه
هیونجین معتاد اون قرصا بود و هربار که مصرف میکرد دقایق اولش این جوری میشد
-میخوای..ن..براتون اب بیارم؟
-خوبم سونگمین
مرد با لحن کلافه ای گفت و پسر روبروش رو پس زد خسته بود و سردرد امونشو بریده بود
تصمیم داشت به مینهو سر بزنه،بعد از صحبت اون روز به کلیسا نیومده بود و تک به تک تماس های هیونجینو
رد کرده بود
.
.
.
با رسیدن به خونه پدر مینهو از ماشینش پیدا شد و زنگ در رو زد.
انتظار روبرو شدن با هر شخصی رو داشت جز مرد روبروش؛کریستوفر
کریس با دیدن شخص مقابلش چند ثانیه به چشمهاش خیره شد و از جلوی در کنار رفت
-مشتاق دیدار جناب بنگ!
با نیشخند ساختگی گفت و مستقیم به وارد خونه شد
دنبال شخص موردنظرش گشت و با پیدا کردنش روبرو شدن پسر کوچکتر باهاش سمتش رفت
-اینجا چیکار میکنی
-فکر میکنم مرخصیتون تموم شده کشیش لی
با طعنه ای گفت و فاصلشونک کمتر کرد
طرف دیگه خونه کریستوفر تظاهر میکرد نسبت به مکالمشون توجهی نداره و خودش رو مشغول ورق زدن کتاب نشون میداد
هیونجین با اشاره ای به کریس سوالی به پسر کوچکتر نگاهی انداخت
-این اینجا چیکار میکنه؟
-با پدرم دارن رو پرونده لو رفتن اجساد تو کامیونش کار میکنن
مرد ابرویی با شنیدن"اجساد تو کامیون" بالا انداخت
یه قدم به جلو برداشت که مصادف با عقب رفتن پسر شد
-برنمیگردی کلیسا؟
دستاشو رو کانتر پشت مینهو گذاشت و پسر رو بین دستهاش قفل کرد
-فکر کردی شوخی کردم؟
با لحن اروم تری صحبت کرد چون حدس میزد مرد قراره مکالمه رو به کجا برسونه
خم شد و کنار گوشش زمزمه کرد
-نکنه میخوای همه بفهمن چه بلایی سر بنگ..
با ورود کریستوفر به اشپزخونه پسر کوچیکتر دستهاشو رو سینه هیونجین گذاشت و هولش داد
کریستوفر بی توجه و بی خیال سمت قهوه ساز رفت و روشنش کرد
مینهو انتظار داشت واکنشی رو از سمتش ببینه و با ندیدنش تعجب کرد،و میشد گفت..ناراحت شد؟
یجورایی ته دلش میخواست توجه کنه یا واکنشی نشون بده
افکارشو پس زد و به بدرقه کردن هیونجین رفت
.
.
.
پارت بعد در صورتی اپلود میشه که ووتای این پارت به بالای 10 تا برسه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanficپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...
