𝖭𝗎𝗆𝖻𝖾𝗋 𝖲𝖾𝗏𝖾𝗇𝗍𝖾𝖾𝗇

155 27 6
                                        


-به گفته اداره پلیس مرکزی شهر و سرپرست این پرونده دادستان دیوید لی،قتل ها به طور کامل متوقف شده و متاسفانه هیچ اطلاعاتی دیگه ای به دستمون نرسیده؛با تشکر خبر گزار...

-دمت‌گرم‌ لی

کریستوفر هم‌زمان با خاموش کردن تلویزیون اداره و پرت کردن کنترل روی کاناپه گفت.
یکی از پاهاشو از روی دسته کاناپه روی ران پای مینهوی بیچاره‌ای که کنارش نشسته بود انداخت و همین‌ باعث شد پسر جمع‌تر توی‌ جاش بشینه و به روبروش و پدرش خیره بشه.

پدر مینهو نفسشو با شدت بیرون داد و به اون دوتا نزدیک شد،پای کریسو از روی پای خوش فرم پسرش پایین انداخت و توی فاصله کم بین اون دوتا نشست و به پرونده و دستیارش خیره شد.

-واقعا در عجبم تو ذهن قاتلمون چی می‌گذره

دادستان به دستیار جوانش گفت و به سقف خیره شد.
کریستوفر با ضربه ای که به پای لی زد از روی کاناپه بلند شد و دستهاش رو روی پهلو هاش قرار داد.

-یه سری کارها توی‌ شرکت پدرم دارم،باید بهشون برسم

بنگچان گفت و خداحافظی ای از تک تک افراد اونجا کرد و به محض خروجش از اداره پدر مینهو شروع به صحبت کردن درموردش کرد.

-شرکت پدرش آره؟

-بزار خوش باشه

مینهو با خنده لطیفی و زیبایی گفت و دندون های مروارید‌یش رو به پدرش نمایش داد

-از آخر این داستان می‌ترسم..علتی نداشت یکهو قاتل متوقف کنه قتل هاشو

مینهو به پدرش گفت و یکی از ابروهاشو با کنجکاوی به بالا برد؛حق داشت،قاتل بدون هیچ دلیلی همه چیز رو تموم کرده بود و این اصلا به نفع هیچکس نبود.

-نگران نباش

پدرش با لحنی خسته گفت و موهای پسر عزیزش رو نوازش کرد.
.
.
.

-من نمی‌فهمم،فلسفه این علاقت لاک زدن چیه مینهو؟

چان در حالی گفت که بینی‌شو از بوی شدید لاک چین داده بود و به انگشت هاش که به اطف مینهو یکی یکی به رنگ های مختلفی در میومدن نگاه انداخت و انگشتاشو جمع کرد و نگاهی بهشون انداخت‌.

-چقد بخت میاد

لینو‌ با خنده گفت و دوباره دستهای بزرگ و گرم پسر رو تو دستش گرفت و انگشت های بیچاره باقی مونده رو هم با لاک پوشوند.

لبخند کم‌رنگی ناخودآگاه روی لبهای پسر بزرگتر بخاطر خندیدن مینهو تشکیل شد و اجازه داد بقیه کارشو انجام بده.
تا زمانی که می‌تونست توی اتاقش بشینه و به خنده های مینهو گوش بده حاضر بود هر کاری بکنه.

اون لحظه هیچ‌جوره به ذهنش خطور نمی‌کرد که مینهو هم حس مقابل رو بهش داره.
از نگاه کردن به صورت پسر،حتی به صورت یواشکی لذت می‌برد و این علاقه دست خودش نبود،آرزو می‌کرد کاش می‌تونست علاقشو نسبت به مینهو فقط در حد دوست و برادرش نگه داره..

𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌Место, где живут истории. Откройте их для себя