کارت بانکیش رو روی کانتر پرت کرد و به عقربه های ساعت که هرکدوم دوتا و تار دیده میشد خیره شد،حتی نتونست عدد هارو درست تشخیص بده و همین باعث کلافگیش شد و دستش رو مشت کرد.
به بازوی باندپیچی شدش و بتادینی که سفیدی رنگ باند رو بهم زده بود نگاهی انداخت و روی زمین خونهاش نشست،کمرش رو به کانتر تکیه داد
به درگیریایی که این چند وقت پیش اومده بود فکر کرد
فشاری که از هر طرف داشت به کریستوفر وارد میشد این فکر رو توی سرش انداخته بود که زندگی نه چندان فوق العادهاش رو هرچه زودتر به پایان برسونه
اونم انسانه دیگه..هر از گاهی باید به فکر خودکشی باشه!
یکی از زانوهاش رو خم کرد و بی دلیل و یکهو چهره پدرش رو به یاد آورد.
پدری که محبتش رو هیچوقت دریافت نکرده بود و برای همیشه تنهاش گذاشت
پدرش برای کریستوفر دوبار مرد،یکبار جسمش،یکبار وجودش.
.
.
.
آینه ماشین رو درست کرد و به چشم هاش توی آینه خیره شد،به قول خودش
دیگه روحی داخل چشم هاش نمیدید.
گلوی لباس مخصوص و سیاه رنگش رو از پوست گردنش با دو انگشتش فاصله داد و نفس عمیقی کشید
یک ذره مونده بود تا قید همه چیز رو بزنه،بی خیال همه چیز بشه و فقط به چیزی که میخواد برسه
محض رضای خدا مینهو حتی بلد نبود کلمات انجیل رو درست ادا کنه و الان،دم از کشیش بودن میزد
سری به نشونه تاسف برای خودش و افکارش تکون داد و ماشین رو استارت زد،مسیرش رو به سمت اداره پلیس آغاز کرد.
.
.
.
کریستوفر یا دیر کرده بود،یا کلا قصد نداشت تو جلسه امروز شرکت کنه که با توجه به شناختی که مینهو از مرد داشت،گزینه دوم احتمالش دویست درصد بود.
مردی با قامت نسبتا بلند بدون در زدن و سراسیمه وارد اتاق جلسه شد و لحظه بعد بدون عذرخواهی توی جایگاهی نشست و به دادستان لی خیره شد.
افراد حاضر داخل اتاق به مکالمشون راجب پرونده ادامه دادن و لینو شروع به حرف زدن کرد
-تعداد قتل ها افزایش پیدا کرده و الان دیگه از زن ها به مرد ها هم رسیده
با صدای تحلیل گری گفت و به مچ دست آنها اشاره کرد
-اما همچنان این الگوی خاص تکرار شده،بافومت!
بافومت،بافومت،بافومت.
کلمه ای که توی کل پرونده ها روی مغزش رژه میرفت و دلیل گیر دادن اداره پلیس و اهمیت این موضوع رو نمیتونست هیچ جوره درک کنه.
سرشو مایل کرد و سمت پسر برگشت
-این که قاتل شیطان پرسته چه کمکی به ما میکنه دقیقا؟یا حضور من اینجا؟!
کلماتی که ذهنش رو تویپنج دقیقه پر کرد و رو پشت سرهم به زبون اورد و باعت نگاه خیره چند لحظه ای مینهو به چشمهای قرمزش شد
دوباره.
این فکر در سر مینهو پرورش یافت،دوباره مواد کشیده.
آهی آرومی کشید و پدرس جلسه رو بخاطر کریستوفر نعشه به پایان رسوند.
VOUS LISEZ
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanfictionپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...
