𝖭𝗎𝗆𝖻𝖾𝗋 𝖳𝗐𝖾𝗇𝗍𝗒 𝖲𝖾𝗏𝖾𝗇

64 14 1
                                    

با بی اعتنایی به خدمتکاری که می‌خواست فرم مدرسه اش رو بگیره،به سمت جایی که خدمتکار ها تجمع کرده بودند پچ پچ‌هاشون تنها چیزی بود که می‌شد شنید رفت.

همشون به طبقه بالا و پله ها خیره شده بودند و احساسات ترس و ناراحتی رو ابراز می‌کردند.
پسر نوجوان ابروشو بالا انداخت و از پله های اون خونه یکی یکی بالا رفت،تا جایی که با صحنه ای روبرو شد که حاضر بود تکه تکه شه و بمیره ولی این صحنه رو قبل از مرگش نبینه.

جسم بی‌جون مادرش روی کف سرد افتاده بود و اطرافش رو خونِ مادرش احاطه کرده بود.

کوله اش از شونه‌اش افتاد و همونطور که ماتش برده بود قدم هاشو سمت جسد مادرش برداشت.


مرد،بالای سر مادرش ایستاده بود و داشت به آدم هایی که براش هرکاری می‌کردن دستور می‌داد که جنازه مادرشو مثل یه تیکه زباله دور بندازن.

پسر سرشو ناباورانه بالا آورد و مستقیم به چشم های مرد خیره شد.
مرد جوری که تازه متوجه حضور اون پسر شده باشه،حالت صورتش سریعا عوض شد و به حالت ناراحت و تعجب تصنعی دراومد.

سمت پسر قدم برداشت و با احتیاط از کنار جنازه مادر همون پسر رد شد.

-متاسفم

زمزمه کرد و بدن لاغر پسر رو در آغوش گرفت.
اون حتی به ذهنش خطور نمی‌کرد که از مدرسه برگرده و با این صحنه مواجه بشه و حالا قاتل مادرش بهش می‌گفت متاسفه؟

جوری که انگار تبدیل به یک تیکه مجسمه شده بود تو جاش ثابت موند و در نهایت اجازه داد اشک هاش پوست صورتش رو بسوزونن.

اون لحظه ای بود که با خودش قسم خورد تا موقعی که زندست نزاره مرد روبروش نفس بکشه.
.
.
.
جیسونگ ناباورانه به صحنه روبروش نگاه کرد.
چشم هاش حتی نمی‌تونست باور کنه که چه اتفاقی افتاده و همین باعث شده بود سرجاش خشک بزنه و فقط به جنازه های سوخته و دیوار های سیاه خیره بشه.

یک ساعت طول کشیده بود تا آتیشی که از نا کجا آباد و یکهویی راه افتاده بود توسط آتشفشان ها خاموش بشه و دیوار های سرد خونه رو از خاکستر شدن بیشتر نجات بده.



تمام اجساد بیچاره ای که طی این مدت به قتل رسیده بودند حالا به طور کامل سوخته بودند و چیزی جز خاکستر ازشون باقی نمونده بود.

حالا انگار جوری که از اول هیچ قتلی رخ نداده،به خونه اول نه،صفر برگشته بودند همین فکر باعث میشد دست های جیسونگ از شدت عصبانیت شروع به لرزیدن کنه.

قاتل این پرونده از عمد هر ماه مقداری جسد براشون هدیه می‌داد و الان بعد از گذشت چندیدن ماه،به این شکل تحقیرشون کرده بود.
زندگی اون افراد رو گرفته بود و الان حتی از پلیس شانس این که بتونن قاتل رو پیدا کنن هم گرفته بود.

𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌Where stories live. Discover now