دست های لرزونشو توی هوا گرفت و نزدیک پیشونی مرد مقابلش کرد و جایی درست بین ابروهاش گذاشت.
بخاطر استرسی که داشت بهش وارد میشد احساس تهوع داشت و بدنش از لایه ای از عرق پوشیده شده بود.
-چرا میخواستی اون کارو کنی؟
پسر با ترسی که به وضوح توی صداش مشخص بود گفت و مستقیم به چشم های مردی که بیشتر از هر چیزی توی عمرش ازش میترسید نگاه کرد.
اون چشم ها دریچه ای به روح کثیفی بودن که حتی با نگاه کردن بهشون هم آلوده میشدی.
-تو چرا می خوای اینکارو کنی؟
مرد پرسید،کاملا برعکس حال خودش خون سرد به نظر می رسید.
-من جونمم براش میدم.
با صدایی لرزان اما قاطع گفت
-میدی؟!
مرد با پوزخند کم رنگی که باعث می شد پسر مقابلش احساس ضعف کنه گفت و پیشونیشو بیشتر به دهانه کلت مشکی رنگ فشار داد.
چشم هاشو بست و بدون اینکه حتی ببینه شلیک کرد.
صحنه بعدی که وقتی چشم هاشو باز کرد دید،آغوش کسی بود که ازون موقعیت نجاتش داد.
.
.
.
سمت خونه کوچیکی که به تازگی خریده بود حرکت کرد و واردش شد.
خونه با این که کوچیک بود دکوراسیونی به قدری مرتب و تمیز داشت که خونه رو زیبا نشون میداد.
مینهو لبخندی زد و کفش هاشو درآورد و تمام چراغ های خونه رو روشن کرد.
به پاکتی که روی میز غذا خوری وجود داشت نگاهی انداخت و اخم کم رنگی بین ابرو هاش جا گرفت.
احتمال میداد پاکت برای پدرش باشه که تو خونه جا گذاشتتش.
پاکت کرمی رنگ رو توی دست هاش گرفت و به دقت و بدون اینکه پاره اش کنه بازش کرد
کاغذی درست به رنگ خود پاکت داخلش وجود داشت که به نظر میرسید نامه باشه.
نامه ای که از وسط تا خورده بود رو باز کرد و شروع به خوندن دست خط زیبایی کرد،نامه به انگلیسی نوشته شده بود و مینهو با وجود اینکه یازده سال بود به این شهر مهاجرت کرده بود هنوزم که هنوزه توی خوندن این جور دست خط ها مشکل داشت.
"برای کشیش لی عزیزم"
"امیدوارم حالت خوب باشه و غمی توی زندگیت نداشته باشی،به تازگی متوجه شدم نامه ای که برات فرستادم و کلی برای تهیه نامه زحمت کشیدم به دستت نرسیده
چرا دروغ بگم؟واقعا ناراحت شدم.
از دیوید انتظار داشتم نامه ای که برات درست کردم رو بهت بده تا من هم مجبور نشم نامه دیگه ای بنویسم واست،واقعا کارمو دو برابر کرد (بهش بگو دفعه بعد مودبانه تر رفتار کنه)
به هرحال این پاکتی که امروز به خونت رسوندم یه چیزی مثل همون پاکته
عکس های داخلش شاهکار های پسرمه(البته دوتاشون هم کار منه)،منم ازشون عکس گرفتم و برات هدیه کردم.
امیدوارم که هدیه خوبی رو برای تولدت انتخاب کرده باشم،
راستی خونه زیبایی هم داری."
YOU ARE READING
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanfictionپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...
