-دستتو بالا بگیر و اون یکیو بزار زیر دستت،انقد احمقی که دستت میلرزهکریستوفر و اسلحه رو بالاتر گرفت و سعی کرد طبق گقته های پدرش نشونه گیری رو انجام بده،و طبیعتا برای اولین بار تیر خطا رفت
صدای افسوس خوردن پدرش رو از دو قدمیش شنید و اسلحه رو پایین آورد
حتی ذره ای هم ناراحتی توی چهرهاش نبود و ذهنش بیشتر درگیر این بود که چطوری میتونست برای تولد مینهو برنامه ریزی کنه
بالاخره مینهو عزیز دردونه و تنها شخصی به حساب میومد که از نظر کریس دوست داشتنی بود.
.
.
.
دادستان لی بلافاصله با خوردن زنگ تلفن اداره،تلفن رو برداشت و کنار گوشش قرار داد.
به ظاهر اطلاعات جدیدی از پرونده و قاتل به دست اومده بوده.
یک ذره،یک ذره مونده تا این نحسی از شهر کوچکشون از بین بره و آرامش رو به همه برگردونه،لی به این شکل خیال میکرد.
درسته،خیال.
همه افکار مثبت دادستان با زنگ خوردن دوباره و گزارش یه قتل دیگه محو و نابود شد.مینهو،دادستان،و تیم کوچکی از کالبد شکافی به سمت صحنه جرم حرکت کردن و بلافاصله شروع به کاوش روی جسد کردن.
بوی افتضاحی که از یک کیلومتر او مکان هم میشد استشمام کرد نشون میداد که جسد به تازگی به قتل رسیده.
قاتل درست مثل همیشه،الگو رو رعایت کرده بود و اینبار تفاوت بزرگتری با بقیه داشتخبری از علامت بافومت روی مچ دست نبود،صورت مقتول به طور کامل از بین رفته بود که همین موضوع تشخیص هویتش رو برای همه سخت میکرد.
مینهو دستمال سیاه رنگی رو از جیب شلوارش بیرون اورد و جلوی دهان و بینیاش گذاشت،انگار میخواست ماسکی برای تحمل بوی ناخوشایند بدن بی جان روبروش درست کنه و تا حدودی موفق شد.خودش هم نمیدونست دقیقا چجوری داشت بدون اینکه حالت انزجار یا ناراحتی پیدا کنه به جسد نگاه میکرد و بررسیش میکرد.
حدس میزدند این یکی کار کار قاتل بافومت معروفشون نبوده،ما یه قاتل کپی کار داشتیم.یه قاتل جدید که فراموش کرده علامتی به شکل ستاره رو روی مچ دست قربانی ها حک کنه چون این جز اطلاعاتی بود که فقط تو اداره پلیس انتشار پیدا کرده بود.
قاتل یکی از این مردم عادی بود که به شدت علاقه به قاتل اصلی داشت.
.
.
.
به ساعتش نگاهی گذرا انداخت و پاهاش رو روی هم قرار داد،به منظره روبروش که مردم رفت و امد میکردند نگاه کرد.
دیدش از منظره با قرار گرفتن فردی در آن طرف میز بسته شد و سرش رو بالا آورد و نگاهی به چهره اون شخص انداخت.-چرا میخواستی منو ببینی؟
-مینهو رو تحریک نکن.
صدای هیونجین،لرزان،آروم،و هراسان بود.
جوری که انگار ساعت ها گریه کرده بود و الان داشت صحبت میکرد صداش به این شکل بود.
کریستوفر با این حرف ابروش رو بالا انداخت و طرف دیگه ای رو نگاه کرد،صندلی رو عقب کشید و روبروی هوانگ نشست و نگاه عمیقی بهش انداخت.
CZYTASZ
𝖡𝗅𝖺𝖼𝗄 𝖲𝗂𝗇𝗌
Fanfictionپس خدا نیز ایشان را در شهواتی شرمآور به حال خود واگذاشت. حتی زنانشان روابط غیرطبیعی را جایگزین روابط طبیعی کردند. به همین سان مردان نیز از روابط طبیعی با زنان دست کشیده، در آتش شهوت نسبت به یکدیگر سوختند. مرد با مرد مرتکب اعمال شرمآور شده، مکافات...