با حالت گنگ و شوک به حالت صورت عصبیش و حرفایی که چند ثانیه پیش از دهنش بیرون اومده بود خیره موندم...
این آدم منو به وجد میاره!!!همونجور که منو تو ماشین انداخت محکم دره ماشین رو بست و پشت فرمون نشست و تا اخرین قسمت ممکن گاز ماشین رو گرفت تا حدی که از قسمت جنگ زده و بمباران داخل پادگان دور و دورتر بشیم...
اینکه به خاطره من برگشته هم خوشحالم میکنه و هم نگرانم میکنه.
از اینکه به خاطرم اومده هزاران سوال تو ذهنم میاره و از طرفی هم میترسم که با اومدنش بدتر جونشو تو خطر بندازم.نمیخوام باری باشم رو دوشش...
این همه قدرتی که پدرم ازش خرف میزد انگار تو هیچ موقعیتی حتی الان به دردم نمیخوره.
من میخوام از جونگکوک محافطت کنم به هر بهونه و شکلی که باشه.با حس سرما و سرگیجه بیشتر تو گیجگاه سرم ناخواسته به سمت جلو خم شدم و دست هامو رو زانوهام تکیه دادم.
نمیخواستم قبول کنم به خاطره یه بارون لعنتی دیشبی انقدر حالم وخیم شده باشه.
البته اینکه تو پره قو بزرگ شدم و هیچوقت اینجور تو سرما و خیسی نمونده بودم هم بی تاثیر نیست...تو همون حالت که سمت جلو خم شده بودم میتونستم قطرات عرق سردی که از تب شدیدی که داشتم از قسمت پیشونی و تای ریز موهام به پایین گونه ام تا حدی سُر میخورد رو واضح ببینم.
از این موقعیت متنفرم!!!***************
(از زبان جونگکوک)
چند دقیقه ای از حرکتمون طول نکشیده بود که متوجه خم شدن یونگی سمت جلوی ماشین شدم.
به خاطره اینکه از قسمت بمباران و خطر دور شده بودیم؛ سرعت ماشین رو پایین اوردم و نگاهمو بین جاده تا حدی خاکی و یونگی به حرکت درآوردم.
دست راستمو سمت دنده ماشین بردم و رو پایین ترین قسمت حرکتش دادم...
دوباره دستمو از روی دنده ماشین برداشتم و بدون تردید سمت موهای یونگی بردم.انگشت های کشیده ام رو لای موهای تا خد بلندش کشیدم تا جایی که متوجه دستم بشه.
+ نکن...
× خوبی؟از اینکه داشت اینجوری با کلافگی لمسمو پس میزد حس عجیبی داشتم.
هر زمان دیگه ای بود این کارشو عجیب میدونستم ولی الان...
× یه مرگت شده!ماشین رو بعد حرفم بدون اینکه اجازه بدم حرفمو تو ذهنش هصم کنه نگه داشتم و دستمو از رو موهاش برداشتم و پست یقه کت بلندشو گرفتم و به عقب کشیدم.
با دیدن قیافه بدتر از قبلش ناخواسته اخم هام تو هم رفت.
× چه مرگته مریضی؟
+ درد دارم...
DU LIEST GERADE
1950 (تکمیل شده)
Romantikمن زنده ام تا مبارزه کنم. نه برای خودم، نه برای خانواده ام... بلکه برای کشورم. هیچ چیزی جلومو نمیتونه بگیره حتی اگه اون یک چیز تو باشی! _____________________________________________________ موضوع: این اتفاق از ژوئن سال ۱۹۵۰ آغاز شده ؛ درست زمانیکه...