Part13 پناهگاه

504 93 10
                                    

چم شده بود؟!
مطمئنم برای هیچکی اینکارو نکردم و دلیل خاصی هم تو ذهنم برای اینکارم پیدا نمیکردم.
چرا یهو اینکارو کردم؛ حتما دیوونه شدم...

بدون اینکه جوابشو بدم بهش تنه زدم و سوار ماشین شدم. فقط بهتره این محافظت کوفتی از یه آدم بی دست و پا و تازه به دوران رسیده ای مثل این دائم الخمر؛ هرچی سریعتر تموم بشه...

بعد چند ثانیه سوار ماشین شد و دست چپشو بالا آورد و دوباره دوتا دکمه یقه بالاییشو باز کرد..
انگار مشکل مغزی داشت و میخواست عین هرزه های کاباره بدن خودشو به نمایش بزاره!!!
+ یه چیزی رو باید بهت بگم بدون اجازه ؛ منو لمس نکن!

از حرفش تک خنده ریزی از سر تمسخر کردم؛ انگار این حرف کوفتی رو من باید بهش میزدم‌...
اون از شب کوفتی داخل عمارت و اونم از یه مدت پیش تو خونه مضخرف این آقازاده! نگاهمو بی میل بهش دادم.
× انگار اینو من باید بگم!!!

بدون اینکه منتظر حرف های مضخرف این دائم الخمر باشم؛ ماشین رو روشن‌کردم‌و حرکت کردم.
نمیدونم‌ چقدر تو مسیر بودیم ولی وقتی متوجهش شدم دیدم برخلاف انتظار تو این موقعیت کوفتی با همه مشکلات پیش اومده؛ خوابش برده.

خنده هیستیرکمو از سر عصبانیت و حرص خوردن قورت دادم و زبونمو از داخل به لپ بیچاره ام فشار دادم تا یکم از حرصمو کم کنه‌‌‌...

با تنفر به جاجای صورتش خیره شدم.
موهای نسبتا بلندی چند تار سمجش روی صورتش ریخته شده بود...
نگاهمو ازش گرفتم و به‌مسیر‌ی که بهش اشاره کرده بود ماشین رو روندم...

بعد چند دقیقه ای این مرد نفرت انگیز کنارم از خواب بهاریش پاشد و بقیه راه رو نشونم داد تا به مقصد بعدی رسیدیم.

شبیه هیچ چیزی که تا الان دیدم نبود. انگار پناهگاه جنگی بود اما شبیه هرچیزی بود جز اسمی که بهش اختصاص داده بودن...
بیرون پناهگاه حتی پرنده هم پر نمیزد...

یک گودال نسبتا بزرگ بود که دور تا دورشو با سیم خاردار پوشش داده بودن و تنها یک راه باریک برای پایین رفتن ازش دیده میشد.

یونگی بدون اینکه حرفی بزنه از ماشین پیاده شد و منم به تبعیت ازش پشت سرش حرکت کردم.
از گودال تونلی شکل که با نردبون فلزی زنگ زده ای به پایین گودال اتصال داده شده بود پایین رفتیم.
_________________________________________

_________________________________________

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
1950 (تکمیل شده)Onde histórias criam vida. Descubra agora