بهتره همینجوری باشه جونگکوک...
اگه این بتونه تو رو امن نگه داره از داشتنت میگذرم.
+ خوبه منم همینو میخوام.**************
(از زبان جونگکوک)
شاید این رابطه مثل حباب توخالی بود...
اره درسته یک حباب که از تهی داخلش پرشده؛ شاید کار دریت همین باشه.یونگی هم همینو میخواد؛ من چقدر احمق بودم فکر میکردم قراره این رابطه ادامه داشته باشه.
در صورتیکه اون خودش بود که این حباب رو با امید واهی درست کرد و خودش بود که اونو از بین برد.هر آدمی اخلاقی داره که اصلا غیر قابل تغییره.
منم یک چیز تغییر ناپذیر دارم؛ اون هم فرصت ندادن دوباره است...حتی اگه خودم این رابطه رو بخوام غرورم اجازه برگشتن بهم نمیده...
باید این حباب رو زودتر از الان میشناختم!بعد بیرون رفتن یونگی مجبدر بودم لباسمو عوض کنم.
نمیتونستم این لباسارو تنم کنم...
درخواستمو به رزان گفتم و اون هم مثل همیشه رومو زمین ننداخت...یک دست لباس تمیز رزان برام اود و شروع به عوض کردن و پوشیدنش شدم.
نمیخواستم ذهنمو درگیر حرفای چند دقیقه پیش اون پست فطرت کنم...همزمان که مشغول بستن دکمه های شومیز(پیراهن) بودم؛ نگاهم به نقطه خاصی از دیوار روبه روم قفل بود.
تمام خشونتم رو روی بستن دکمه هام پیاده میکردم.
نمیخواستم قبول کنم اما اینکه انقدر راحت و الکی منو بازی داده و حالا میخواد مثل احمقا باهام رفتار کنه؛ منو دیوونه میکنه.بعد از بستن اخرین دکمه موهامو فرمالیته به سمت بالا با انگشتای کشیده ام هدایت دادم و راهمو سمت هال کج کردم.
_________________________________________تیپ و استایل جونگکوک بعد از تعویض لباس
_________________________________________
وقتی وارد هال شدم؛ فضای خونه تو سکوت مطلق غرق شده بود.
رزان و تهیونگ پشت میز کوتاه و کوجیکی که شب گذشته روش شام خوردیم نشسته بودن.
YOU ARE READING
1950 (تکمیل شده)
Romanceمن زنده ام تا مبارزه کنم. نه برای خودم، نه برای خانواده ام... بلکه برای کشورم. هیچ چیزی جلومو نمیتونه بگیره حتی اگه اون یک چیز تو باشی! _____________________________________________________ موضوع: این اتفاق از ژوئن سال ۱۹۵۰ آغاز شده ؛ درست زمانیکه...