Part10 دائم الخمر

517 96 21
                                    

بین اون خرابه ها بدون هیچ تردیدی نشست و نگاهشو بهم داد.
+ به یه افسر برای محافظتم نیاز دارم.
× چی؟؟؟
+ استخدامی سرباز!!!

حتی نمیشه اسمشو بزارم آدم؛ یه عجیب الخلق به تمام معنا بود. هیچ شوخی ای توی صورتش نمیتونستم ببینم. قدم هامو همونجور که روی زمین خاک الود از خرابی ها نشسته بود برداشت و همونجور که از بالا بهش نگاه میکردم لب زدم:
× نمیدونم تو اون کله پوکت چی میگذره؛ ولی من اگه بخوام از چیزی هم محافظت کنم خانواده و کشورمه؛ نه یک همجنسباز دائم الخمر!

با شنیدن حرفم شروع به خندیدن کرد و از رو زمین بلند شد. همونجور که شلوار خاکیشو میتکوند؛ چند قدم کوتاه به سمتم برداشت و لبشو کوتاه به دندون گرفت و نگاهش رو بین صورتم حرکت داد.
+ دائم الخمر؟
× همجنسباز دائم الخمر.
+ من ازت درخواست نکردم در واقع دستور دادم!

*************

(از زبان یونگی)

از لقبی که بهم داده بود خنده ام گرفت.
همجنسباز؟؟؟ دائم الخمر؟؟؟
مهم نیست هرجور میخواد درباره ام فکر کنه. الان فقط این مهمه که بخوام همیشه ببینمش!!!
+ من ازت درخواست نکردم درواقع دستور دادم!

اگه اتفاقی موقع رفتن از شهر نمیدیدمش ممکن نبود وایسم. این آدم روبه روم داره بدجوره با حس و حالم بازی میکنه. نمیدونم این حس و حال چیه ولی دوس دارم بیشتر حسش کنم...
حتی شده باشه با بازی کردن با این آدم جالب!

میتونستم ببینم داره از عصبانیت کنترل خودشو از دست میده.
× ببین الان کل اینجا داره ویروون میشه و تو کمتر از یه ساعت کل آینده ام؛ خانواده ام از هم پاشید...
به نشونه تایید همونجور که لبامو کج کرده بود و ابروهام رو بالا انداخته بودم؛ سرمو تکون دادم.

+ اگه میخوای خانوادتو دوباره ببینی تنها راهش اینه مراقب من باشی سرباز...
×مراقبت باشم؟ شوخیت گرفته...
+ انتخاب خودته!!! ممکنه تا عمر داری حتی نتونی دیگه خبری ازشون بگیری!!!

حرفام نه دروغ بود نه راست...
مطمئن بودم به خاطره این بهم ریختگی کشور و از هم پاشیدگی خانواده اش کلی فشار و حتی شاید استرس روش باشه.

من فقط میخوام یکم مزه اشو بِچِشَم چون داره بدجور قلبمو قلقلک میده.
میتونستم ببینم داره از عصبانیت و حرص زبونشو از داخل به لپش فشار میده. انگار این رفتارش از روی عادتشه.

این آدم انگار قراره همیشه من رو با کاراش به خودش جذب کنه.
× چه تضمینی داره که من میبینمشون و کی میتونم ببینمشون؟؟؟
+ تضمین به زنده موندن من و خودت بستگی داره!
× الان جدی ای؟
+ شوخی تو قیافم میبینی؟!

با دوتا دستش اروم به خاطره کلافگیش موهاشو چنگ انداخت و کوتاه چشم هاشو بست و دوباره بهم خیره شد.
× قبوله
+ پسر خوب! میدونستم از فرصتت خوب استفاده میکنی.

1950 (تکمیل شده)Kde žijí příběhy. Začni objevovat