نمیدونم چرا ترس عجیبی با دیدن حالت چهره جونگکوک تو دلم پخش شد...
این ترس رو دوست داشتم؛ اگه اون ترس تو باشی جونگکوک!***************
(از زبان جونگکوک)
نمیدونم چقدر داشتم دنبال یونگی میگشتم.
انگار آب شده بود رفته بود زیره زمین؛ اینکه بدون خبر بزاره بره داشت منو کلافه میکرد.یعنی براش یه آدم یک شبه بودم؟!
اینکه اینجور فکر کرده میتونه منو بازی بده حالمو بهم میزنه...
راحت قلبمو گرم کنه بعد بزاره بره؟...نه یونگی الان که احساساتمو به خودت بدست اوردی دیگه حق شونه خالی کردن نداری...
باید جواب این حسمو پس بدی!با دیدن یه آدمی که سرتاپا سفید پوشیده چشمهامو ریز کردم تا به فرد روبه روم دقیق بشم.
اون یونگی بود؛ چرا مثل موش آب کشیده اس...اصلا متوجه منی که با قدم های بلند سمتش حرکت میکردم نبود. با خوردنش بهم چند قدم عقب رفت و تازه سرشو بالا گرفت و بهم نگاه کرد.
موهاش چرا کوتاهه...
چه غلطی داره با خودش میکنه؛ انگار دوست داره فقط عصبیم کنه.
× این چه ریخیتیه؟ چه بلایی سره خودت آوردی ها؟حرفام تهی از ملایمت بود.
تو عمرم انقدر عصبی نشده بودم...
به غیر از اینکه بیخبر گذاشته رفته میدیدم موهاشو اینجور کوتاه کرده بدتر حالمو خراب میکنه.موهای کوتاهشو که اب ازش چیکه میکرد با دست چپم عقب دادم و نگاهمو به ثورت بیچاره اش قفل کردم.
× بهتره جوابت قانع کننده باشه یونگی؟
_ اوه سلام...با صدای فردی که دقیق کناره یونگی قرار گرفت چشم هامو چرخی دادم و به فرد کنار یونگی نگاه انداختم.
یه پسر هم قد و قواره من با موهای نسبتا بلند.این کیه که همراه یونگیه...
× سلام...
لبخند دندون نمایی تحویلم داد و دستشو سمتم دراز کرد.
_ کیم تهیونگم؛ برادرت رو تو چشمه دیدم و از قضا لباسام دستش امانته!برای کنترل اعصابم زبوتمو از داخل به لپم فشار دادم و با حالت بی حس لب زدم:
× برادرم؟
_ آره برادرت نیست؟!نگاهمو به انگشت اشاره دست دیگه اش که سمت یونگی کنارش کشیده بود انداختم.
نیشخند عصبی زدم و به حرف اومدم:
× اون برادرم نیست.نگاه سوالیشو دقیق کرد رومون و دوباره لب زد:
_ عه اشتباه حدس زدم پس!
× مافوقمه!حالت چهره اش به ثانیه نکشید به حالت ناباور و گنگ تغییر حالت داد.
_ شوخی میکنی؟ مافوق؟!
× جناب مین یونگی انگار که خودتون رو معرفی نکردین.
DU LIEST GERADE
1950 (تکمیل شده)
Romantikمن زنده ام تا مبارزه کنم. نه برای خودم، نه برای خانواده ام... بلکه برای کشورم. هیچ چیزی جلومو نمیتونه بگیره حتی اگه اون یک چیز تو باشی! _____________________________________________________ موضوع: این اتفاق از ژوئن سال ۱۹۵۰ آغاز شده ؛ درست زمانیکه...