Part 2

35 8 0
                                    

مسیری که باید تو زمان 30 دقیقه طی می­شد با وسوسه های جونگ­کوک زیر گوش راننده بابت رعایت قوانین به 1 ساعت رسید

بعد از پرداخت کرایه نیشخند پررنگی روی لبش نشست و از ماشین پیاده شد

با قدم های آهسته وارد کوچه شد و رو به روی اون در پر زرق و برق ایستاد و چندین ضربه زد

چند لحظه بعد در باز شد و قامت یکی از چندین نگهبان بار نمایان  شد

با دیدن جونگکوک خودش رو کنار کشید و با سر به داخل اشاره کرد

جونگکوک برای اکثریت نگهبان ها آشنا بود هر چی باشه بارها جلوی همون ها به زنجیر کشیده شده بود

پوزخندی زد و وارد کلاب شد و از پله ها پایین رفت

با هر قدمی که بر می­داشت نفرتش شعله ور تر می­شد و کاش آن­قدر قدرت داشت که اون کلاب رو با همه آدم های داخلش به آتش می­‌کشید

با وارد شدن به سالن اصلی نگاهش رو چرخوند تا به صورت عصبی نامجون رسید

نامجون با دیدن صورت خونسرد و بیخیال جونگ­کوک تمام وجودش آتش گرفت و سریع از جا بلند شد و با قدم های بلند به سمتش رفت که جونگ­کوک با نیشخندی خودش رو به سمت بشکه های مشروبی که آماده تخلیه بود رسوند و بسته رو بالای بشکه نگه داشت

جونگ­کوک بیخیال بود درست، اما احمق؟ نبود!

اون اجازه نمی‌داد نامجون هر بلایی می­خواد سرش بیاره

- باز هم می­خوای بیای جلو؟

چشم های نامجون گرد شد و جونگ­کوک توی دلش به اون قیافه مضحک بلند بلند خندید اما مثل همیشه صورتش یک ابسیلون واکنشی نداشت

با سر به همون جایی که نشسته بود اشاره کرد و نامجون با فکی به هم فشرده عقب رفت و نشست

جونگ­کوک می­دونست که حتی نگهبان های نامجون به سمتش حرکت نمی­‌کنند

اونا می­‌دونستند که اون کله خر تر از این حرفاست و حتی اگر الان اون بسته رو سالم از دستش بیرون بکشند یک جایی ضربه ای که خورده بود رو جواب می­داد

نیم نگاهی به برادر خونسرد و بیخیال­ش کرد و به نامجون خیره شد

- خب.. دلیل اصلیت رو بگو

نامجون که همیشه هوش جونگ­کوک رو تحسین می­‌کرد یه تای ابرو بالا انداخت و از بالا تا به پایین به اون نگاه کرد

جونگ­کوک توی استایلش نبود اما مطمئن بود تو استایل اون دامینت هست

+ مگه تو بسته رسون نیستی؟ خب؟ دلیلی باید داشته باشم؟

با تمسخر خندید و سری تکون داد

- منو نخوندن کیم نامجون، زود حرفت رو بزن

Son Of The Moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora