Part 21

13 3 0
                                    

یه جایی نوشته بود آدمی سرشتش مثلِ یک چینیِ، چینی که آماده برای نقش گرفتن هست، همه آدم ها به یک شکل به وجود میاند اما شکل گیریشون مهمه، این که اون چینی داخل خانواده ای ثروتمند باشه یا فقیر مهمه، اینکه اون ها اون رو چطوری شکل میدند مهمه، همه ما وقتی پا به زمین می­‌گذاریم مثل یک چینی سفید و بدون نقش و نگاریم.اما بعد مدتی رنگ می­‌گیریم، یکی تار و پودش به گُل نقش می‌گیره و یکی خط خطی میشه؛ یکی یاد می‌گیره چینیِ زندگیش رو تو مکانی امن بذاره یکی می‌گذاره میون انبوهی از کثیفی!

ولی این چینی قرارِ همیشه همین شکل بمونه؟ مسلماً نه! چینیِ هر فرد میتونه تغییر کنه، فقط کافیه خودش بخواد

چینیِ تهیونگ هم از این قائده استثناء نبود یه چینیِ سفید بدون هیچ نقش و نگاری! ولی زندگیِ تهیونگ کلیشه هم نبود، اون مجبور به انتخاب ثروت و قدرت نشد، به اون دستور خونسرد بودن یا حتی عصبی بودن ندادند اون فقط تو زمانِ اشتباه و تو خانواده ای اشتباه به دنیا اومده بود

اخلاقِ تهیونگ درست مثلِ برادرِ بزرگ ترش بود، از بدو تولد پسری با نگاهی آروم و خونسرد، نسبت به هرچیزی واکنش نشون نمی‌داد و انگار که تهیونگِ درونش پادشاهِ کشوری در صلح و آرامش بود، بابت هر چیزی صداش رو بلند نمی­‌کرد یا بهتره گفته بشه اصلا چیزی اون رو عصبانی نمی­‌کرد

شخصیت خونسردش دلیل بر منزوی بودنش نبود، اون با هیونگ و دوستش به گردش می­‌رفت، کلاس های ورزشی شرکت می­‌کرد و به عبارتی بچه ای بود که خوشی های دنیا رو مزه کرده بود

تهیونگ پسر داستان های کلیشه ای نبود که یه عشق یا یه خیانت بخواد اون رو از این رو به این رو کنه، پسر از بدوِ تولد همین بود، چینیِ سفیدش به نقش و نگارهای زیبایی مزین شد اما همیشه زندگی رویِ خوبش رو نشون نمیده

پسرکی که بر خلاف افکارِ خانواده اش مهربون بود، تهیونگ 7 ساله می­‌دونست که نباید کسی رو لمس کنه، می­‌دونست که نباید نشانش رو به کسی نشون بده، می­‌دونست که باید درمورد خودش سکوت کنه، تهیونگ همه چیز رو می­‌دونست ولی روزگار تصمیم داشت بازیِ دیگه ای رو با اون شروع کنه

یک بازیگوشی، یک تصمیم اشتباه، یک نافرمانی زندگی تهیونگ رو دست خوش تغییر کرد

*فلش بک*

لبخند دندون نمایی به برادرش زد و خودش رو روی جیمینی که در حال خوندن کتاب بود انداخت

- جیمین شی اون کتاب از من مهم تره؟

+ آره

با تاکید جیمین  از روی کمر پسر که با وجود فشار همچنان نگاهش به کتاب بود بلند شد و با اخمی روی زمین نشست و پیراهنش رو با سرفه آرومی صاف کرد و برادرش تمامِ این مدت به رفتارهاش آروم می­‌خندید

Son Of The Moon🌙Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora