Part 5

35 6 0
                                    

هینی کشید و نیم خیز شد

انگار که روحش از سفر به دنیای مردگان برگشته بود

دستش رو محکم روی قفسه سینه اش کوبید تا نفسش بالا بیاد

+ کوک

ضربه دیگه ای روی سینه اش زد و سرفه ای کرد

سهون با ترس به حال اون بچه ای که عزیزتر از جونش بود نگاهی کرد و سریع دستش رو گرفت

+ آروم نفس بکش.. دم بازدم

با زمزمه اون ، جونگ­کوک دم و بازدم آرومی گرفت تا هوا به ریه اش برگرده

دست بکهیون آروم پشتش نشست و مشغول نوازشش شد

+ آفرین عزیزم.. همینطوری خوبه

نفس های عمیق و پی در پی که می‌کشید باعث به درد اومدن قلب تموم کسایی که توی اتاق بودن می­‌شد

جونگ­کوک نگاه گیج و سوالیش رو دور اتاق چرخوند و متعجب پرسید

- من کجام؟

بکهیون با نگرانی به سهون نگاهی انداخت و با تکون دادن سرش باعث شد دست جونگ­کوک رو بگیره و آروم نوازشش کنه

+ بیمارستانی، چیزی یادت میاد؟

اخمی کرد و گیج نگاهش کرد

تنها سوالی که توی سرش چرخید این بود که چرا باید بیمارستان باشه؟

اخمی از سر تفکر کرد اما با تیر کشیدن سرش آهی کشید و دستش رو به سرش گرفت

+ بزار دکتر رو خبر کنم

با رفتن هوسوک نگاهش رو با تردید به سهون داد

- چرا اینجام؟

سهون با تردید نگاهی به اون پسرک کرد و آهی کشید

+ ایست قلبی

انگار که مغزش رو از حالت تفکر خارج کرده بودند و اون هیچ قدرتی برای فکر کردن نداشت. نمی­‌دونست چطور باید حرف بزنه

+ چرا اینطوری شدی جونگ­کوک؟ تو که مشکل قلبی نداشتی

آب دهنش رو فرو داد و با ترسی که وارد بدنش شده بود سرش رو گیج تکون داد

هیچ چیزی به یاد نداشت جز آب نمایِ رنگ خون. ولی مگر اون آب نما چقدر ترسناک بود که به این وضع افتاده بود؟

- من فقط یادمه آب نما رو غرق در خون دیدم

سهون متعجب به چانیول نیم نگاهی انداخت و ندونسته درباره گفته جونگکوک  گفت:

+ یعنی هیچی از حرف هات یادت نمیاد؟

سری به دو طرف تکون داد

سهون آهی کشید و وارفته روی صندلی نشست و زیر لب خدا به همه رحم کنی زمزمه کرد که به گوش هیچ کس نرسید

Son Of The Moon🌙Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora