Part 44

5 1 0
                                    

نگاه پسر پر از نگرانی بود اما به خودش قول داده بود هیچ چیزی نپرسه تا وقتی که خودش به حرف بیاد. ذهنش پر از سوال بود و قلبش از تشویش و نگرانی به سرعت می­‌کوبید.

یوهان پسری که کنارش راه می­‌رفت رو نمی­‌شناخت. اون گوکی هیونگِ همیشگی­ش نبود. نه اینکه جونگ‌کوک با اون رفتار بدی داشته باشه، نه! اون فقط حس می­ کرد چیزی درون دوستِ عزیزش عوض شده و این رو هم می­ دونست که یکی از دلایل حالش مربوط به برادرشه.

برادری که روز قبل از اون جدا شده بود به اسم اینکه داره به آمریکا میره خودش رو به فرودگاه رسونده بود و اونجا خودش رو به جونگ کوک نشون داده بود و با گفتن اینکه تو سفر سئول تنهاش نمی ذاره همراه اون سوار هواپیما شده بود.

اما یوهان احساس می­ کرد چیزی این وسط اشتباهه. اینکه برادرش فقط موقع رفتن سری براش تکون داده بود عجیب بود. اون مطمئن بود که یوهان رو با کسی به آمریکا برمی­‌گردونه اما پسر مسیر رسیدن به فرودگاه رو هم با تاکسی طی کرده بود و این واقعا برای همه عجیب بود. حتی بِلا و جیمین. شاید هم تهیونگ خسته­ تر از اون بود که بخواد زمانش رو برای برادرِ کوچک­ترش بذاره وقتی چندساعت قبل جونگ‌کوک با گذاشتن نامه­‌ای اون رو ترک کرده بود.

یوهان فکر می­‌کرد که تهیونگ به دنبال جونگ‌کوک می­ گرده اما برادر بزرگ­ترش تنها به بقیه خبر داده بود و بعد خودش رو داخل اتاقش حبس کرده بود.

- باید از این طرف بریم

با صدای جونگ‌کوک تکونی خورد و به سمتش برگشت.

پسر بزرگ­‌تر با لبخند دستش رو گرفت و اون رو به سمت ورودی هتل کشوند.

+ هیونگ باید قول بدی حتما جاهای دیدنی سئول رو بهم نشون بدی.

جونگ‌کوک سری تکون داد و به سمت پذیرش رفت و بعد از تعویض اتاق رزرو شده به یک اتاق دو تخته کلید رو گرفت و با سر یه یوهان اشاره کرد تا همراهیش کنه.

- یکم استراحت کنیم بعد به گردش میریم. می­ خوام جایی که توی اون دنیا زندگی می­‌کردم رو بهت نشون بدم

یوهان با کنجکاوی نگاهش کرد و پرسید

+ ممکنه اونجا وجود نداشته باشه؟

- اون منطقه رو داخل نقشه دیدم که وجود داره. فقط باید بریم تا مطمئن بشیم.

+ هیونگ کلاب هم بریم؟

جونگ‌کوک چشم غره‌ای به پسر رفت و با ایستادن آسانسور بیرون رفت

-  آره همین مونده که کلاب بریم

یوهان با پافشاری ادامه داد

+ مگه چه مشکلی داره هیونگ؟ میریم یکم خوش می­‌گذرونیم

به سمتش چرخید و ضربه­‌ای غافل­گیر کننده به پیشونی پسر زد و گفت:

- کارت شناسایی­ رو می­‌خوای چی کار کنی؟

Son Of The Moon🌙Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin