نفس عمیقی کشید و به در نگاه کرد
+ چی شده؟
زبونش رو برای بار چندم روی لبهاش کشید و از سوزشش گوشه چشمهاش چین خورد.
محض رضای خدا این چه عادتی بود که موقع استرس به جون پوست لبهاش میافتاد و تا اونها رو به خون نمیانداخت بیخیال نمیشد؟
+ بچه خرگوش...
جونگکوک به آرومی چرخید و سرش رو روی سینه پسر بزرگتر گذاشت و تهیونگ با آرامش اون رو به بغل کشید
+ از دیروز اجازه ندادی صدای خوشگلت رو بشنوم
- میترسم
پسر بزرگتر نفس راحتی کشید و دستش رو نوازشوار روی کمر پسر توی بغلش کشید
+ از چی؟
- ملاقات با پدرم
پسر بزرگتر این جواب رو حدس میزد و کاملا به جونگکوک حق میداد. اینکه 17 سال دو شخصیت دیگه رو پدر و مادر صدا بزنی و بعد از افشای حقیقت متوجه بشی که پدر و مادر واقعیت هم زنده هستند به خودی خود گیج کننده بود و این برای جونگکوک مسئلهای عجیب نبود بلکه واکنش جونگکوک کاملا نرمال به حساب میومد.
از طرفی دل تهیونگ به درد میومد وقتی میدید بچه خرگوشش اینطور توی بغلش میلرزه و از دیدار پدرش ترس داره و اون هیچ کاری نمیتونه انجام بده.
+ میخوای فرار کنیم؟
سر جونگکوک با تردید بالا اومد و با تعجب به چشمهای جدی پسر بزرگتر خیره شد
- شوخی میکنی؟
+ به هیچ وجه. اگر میترسی و دوست نداری کافیه بگی تا از همه دورت کنم
گوشه چشمهای جونگکوک از شگفتی چین خورد و گوشه لبهاش از لبخند ملایمی بالا رفت و نفهمید که چطور با این لبخند کوچک قلب تهیونگ برای بار هزارم تو سینهاش لرزید.
- مرسی.
تهیونگ سوالی سرش رو تکون داد و منتظر نگاهش کرد
- میدونم که پدرم ازت خواسته که من رو ببینه و میدونم که انجام ندادنش بیاحترامی به حساب میاد اما..
لبخندش بزرگتر شد و با بلند شدن روی انگشتهای پاش دستش رو دور گردن پسر بزرگتر حلقه کرد و زمزمه کرد
- مرسی
تهیونگ نفس راحتی کشید و حلقه آغوشش رو تنگتر کرد و بعد از چند ثانیه جونگکوک به آرومی سر جای خودش برگشت و با گرفتن دست تهیونگ دستش رو روی دکمه آیفون گذاشت.
با پیچیدن صدای زنگ، تیره پشتش لرزید و نفسش رو حبس کرد و دست تهیونگ رو فشار آرومی داد و جوابی متقابلا از سوی دستهای پسر دریافت کرد و استرسش کم شد.
KAMU SEDANG MEMBACA
Son Of The Moon🌙
Fiksi Penggemar𝑁𝑎𝑚𝑒 ↠ 𝐒𝐨𝐧 𝐨𝐟 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 𝐺𝑒𝑛𝑟𝑒 ↠Angest ,CrossOver ,Drama , Fantasy ,Romance ,Supernatural 𝐶𝑜𝑢𝑝𝑙𝑒↠ vkook 𝑤𝑟𝑖𝑡𝑒𝑟 ↠ Amaris 𝑈𝑝 𝑡𝑖𝑚𝑒↠ Saturday - دنبال شیطان میگردی؟ + آره.. اما نگفتی تو کی هستی؟ - من؟! من کسی هستم که...