Part 43

10 0 0
                                    

سرش رو چرخوند و به اون فضای نیمه تاریک نگاه کرد.

احساسی که اون لحظه داشت رو نمی‌دونست. انگار که تمام احساساتش رو با هم مخلوط کرده بودند. ترس، درد، غم، عشق، هیجان. کدوم یکی از این حس­‌ها رو داشت؟ نمی­‌دونست.

این که هر بار اون فضای نیمه تاریک با پدید اومدن خاطره­‌ای عوض می­‌شد درون پسر ترس و غم رو به جریان می‌انداخت.

اولین خاطره­‌ای که نمایان شد خاطره اولین مرگش بود.

*

ناخن­‌هاش رو بی­‌وقفه می‌جوید و نگاهش به خیابون گره خورده بود. گرگِ درونش اون رو از این کار منع می­‌کرد اما صدای مغزش که ایجاد شده از بایدهای تهیونگ بود اون رو به این کار سوق می‌داد

+ دونگهان

سرش رو چرخوند و به هوسوک نگاه کرد.

+ بیا و بیخیال شو. بلاخره یه راهی پیدا می­‌کنیم

آب دهنش رو فرو داد و با صدایی لرزان به حرف اومد

- تهیونگ گفت این تنها راهه

هوسوک آهی کشید و دستش رو به دستگیره رسوند و بعد از باز کردن در پسر رو مخاطب حرف‌هاش قرار داد

+ امیدوارم روزی که همه چیز برای جونگ‌کوک فاش میشه حُسنِ نیتت رو درک کنه و تو رو ببخشه

از ماشین پیاده شد و بعد از بستن درِ از ماشین دور شد.  هوسوک برخلاف ظاهر سختش دل مهربونی داشت و نمی­.تونست بمونه و اون اتفاق رو به چشم ببینه.

+ هیونگ داری کجا میری؟

جونگ‌کوک به درموندگی پسر رو صدا زد اما دقیقا وقتی که قصد داشت دوباره اون رو صدا بزنه متوجه بیرون اومدن خودش از مدرسه شد.

نگاهش با تردید از هوسوکی که دور می­­‌شد به خودش رسید و با فکری که به سرش زد چشم‌هاش گرد شد

+ من.. من اومدم به گذشته؟

سرش رو با گیجی تکون داد و به ماشینی که هوسوک از اون پیاده شده بود نگاه کرد.

قدم های آرومش رو بی توجه به یک نمونه دیگه از خودش به سمت ماشین برداشت اما قبل از رسیدن به اون ماشین استارت خورد و به حرکت در اومد.

جونگ‌کوک تنها کاری که تونست انجام بده دنبال کردن مسیر ماشین بود. ماشینی که داشت به سمت اون بُعد از خودش کشیده می‌شد و یک باره چشمش از آینه به چشم‌های آشنای دونگهان خورد.

+ این خاطره است نه گذشته. این‌ خاطره تصادفمه.

بهت زده زمزمه کرد و بی‌حرکت به ماشین خیره شد که سرعتش یک باره زیاد شد.

Son Of The Moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora