Part 25

18 2 0
                                    

صبح روز بعد جونگ­کوک با تکون های آروم دونگهان از خواب بیدار شد، دونگهانی که شبِ قبل تو همون اتاق با فاصله یک تخت از اون خوابیده بود

پسر تمامِ شب رو بیدار بود و به چهره غرق در خوابِ برادرش زیر نورِ مهتابی که به آرومی از میون شیشه ها راه به اتاق پیدا کرده بود، خیره شده بود

دونگهان هنوز نمی­‌تونست وجود جونگ­کوک رو تو نزدیکی خودش باور کنه و تمامِ شب از این می‌ترسید که مبادا با بیدار شدنش متوجه رویا بودن همه چیز بشه اما وقتی صبح تهیونگ از طریق ذهن به دونگهان دستورات لازم رو داده بود پسر بلاخره باور کرده بود که جونگ­کوک رو برای همیشه در کنارش داره

- چرا باید صبح زود بیدار بشم؟

دونگهان به غرغر جونگ­کوک خندید و دست پسر رو گرفت و بالا کشید

+ پاشو پسر غرغرو باید بریم مدرسه

جونگ­کوک با خساست یکی از چشم هاش رو باز کرد و زیر لب غرید

- قسم می‌خورم یه روزی اونقدری قدرتمند بشم که بتونم مدرسه رو خراب کنم

و دونگهان این بار با صدای بلند به پسر خندید و اون رو مجبور کرد تا از تخت دل بکنه

+ برو صورتت رو بشور بریم صبحانه امروز حسابی کار داریم

جونگ­کوک می‌خواست دوباره غرغرکنه اما با یادآوری صاحب اون عمارت و اینکه شاید بتونه اون رو سر میز صبحانه ببینه دهنش رو بست به سمت سرویس رفت تا آبی به صورتش بزنه بلکه نگاه پر حسرتش از تخت کنده بشه

بعد از شستن صورتش بیرون اومد و دونگهان رو ایستاده و منتظر دید لبخند دندونی به برادرش زد و دونگهان با اشاره‌ای به بیرون از اتاق حرکت کرد و جونگ­کوک هم در کنارش قدم برداشت

جونگ­کوک نمی‌دونست که هیجان زده است یا استرس داره اون فقط می‌خواست پا به سالن بذاره و اون پسر رو ببینه ولی به محض ورود به سالن صدای یونگی به گوشش رسید

+ نمی‌خورم جین، باید برم تهیونگ چند بار زنگ زده

جونگ­کوک لب هاش رو روی هم گذاشت و شکست خورده از نبودنِ پسر، سلام آرومی گفت و روی صندلی کنار یوهان نشست

یونگی لبخندی بهش زد و با تکون دادن سرش برای نامجون از سالن بیرون رفت

حالِ یونگی نسبت به دیروز خیلی بهتر بود. پسر هم‌چنان سوزشی تویِ شکمش احساس می‌کرد اما دردش به کل از بین رفته بود

شبِ قبل تهیونگ همه چیز رو به پسر گفته بود و یونگی به تهیونگ اعتراف کرده بود که از وقوع اتفاقات آینده می‌ترسه و برای نفهمیدن جونگ­کوک حاضره هر کاری بکنه

+ چی میخوری هیونگ؟

جونگ­کوک که از نبودن تهیونگ دمق شده بود لب هاش رو آویزوون کرد و گفت:هر چی باشه

Son Of The Moon🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora