پارت سوم

2.3K 285 15
                                    

تهیونگ

بعد از چند ثانیه ای به خودم اومدم و به جونگکوک نگاه کردم..اون کم خونی داره؟نمیدونستم..
چشماش نیمه باز بود و صورتش رنگ پریده..نگران شدم و با دستام به گونش(استغفرالله🗿💔)ضربه زدم.

_جونگکوک..حالت خوبه؟معذرت میخوام

نفسی زد و بهم نگاه کرد..زیادی بیحال بود و اینو از چشماش دیدم خب دیده بودم همچین مواردی تصمیم گرفتم یکم بهش تنفس بدم پس با استفاده از قدرتم بهش تنفس مصنوعی دادم

یکم که گذشت حالش یکم بهتر شد و بعد یکدفعه با شوک بلند شد و بازم یقمو گرفت

+عوضییی به چه حقییی خونمووو خوردی هاااا؟مرتیکه ی رنگ پریدهههه عوضیییی اگه یبار دیگهه اینکارو کنی میزنم لت و پارت میکنمممممممممممممممممممم

با یه حالت پوکر نگاش کردم و دستشو بزور از یقم جدا کردم بعد از اون به حالت تهدیدی انگشتشو جلوی صورتم گذاشت

+ببین اگه راجب این چیزایی که راجب من میدونی به کسی بگی میزنم لت و پارت میکنم نفله آها راستی..

نیشخندی زد و ادامه جملشو گفت

+منم راجب خون آشام بودنت به همه میگم

نفسی از سر استرس کشیدم..اگه کسی بفهمه بدبخت میشم

_خیله خب جبهه نگیر به کسی نمیگم

به خودم اومدم دیدم بله اصلا حواسم نبود که رات شدم و مثله سگگگگ(ایرانی🗿💔)تحریک شده بودم..نفسام تند شده بود و مغزم داشت التماسم می‌کرد که الهه ی زیبایی روبرومو به فاک بدم اما مگه من به حرفش گوش میدم؟(گودرت🕶🖐)

لعنتی..بشدت زیادی درد داشتم و جونگکوک عین احمقا بهم خیره شده بود..

بعد از چند ثانیه ای نیشخندی روی لبش ظاهر شد

نه نه!!!

جونگکوک

با تعجب بهش نگاه میکردم که داشت نفس نفس میزد

اون چش بو...

آهان!!!حالا فهمیدم..

نیشخندی به وضعیتش زدم و تصمیم گرفتم یکم روش کرم بریزم..بدکی نیست نه؟بهش نزدیک شدم و صورتمو نزدیک صورتش بردم و با لحن اغواگرانه ای گفتم:

+هی کیم ددی!نظرت چیه از این وضعیت خلاص چی؟هوم؟؟

_جونگکوک..از جلو چشمام گمشو!

نیشخندی به حرفاش زدم و آروم دستمو به سمت دیکش بردم..

+دلت میاد بزاری این همینجوری بمونه؟وای پسر..زیادی بزرگه این..

و آروم دستمو حرکت دادم.ناله آرومی کرد و من به وضعیتش پوزخندی زدم

_لعنتی..دستتو بردار!

Falling||VkookWhere stories live. Discover now