جونگکوک
با شنیدن صداش ساید ماهم خاموش شد و دوباره خود واقعیم نمایان شد،اون تنها کسیه که میتونه این عصبانیت منو کنترل کنه..فقط اون..
اون روزی که ازش میترسیدم بالاخره رسید،همیشه همینه..وقتی آدمیو دوست داشته باشی سرنوشت هرکاری میکنه که اونو ازت جدا کنه..
چاقو از دستم سُر خورد و دستام از دور گردن جین شل شد..جین به سرعت حالت دفاعی گرفت و چاقویی که طلسم کرده بودم و گرفت و به سمتم نشون گرفت.
+تهیونگ..
_هیس..هیچی نگو..هیچی نگو و دهنتو ببند آرتمیس!
دوست نداشتم منو آرتمیس صدا کنه،از این اسم حالم به هم میخورد.
_جین میشه تنهامون بزاری؟
+اما...
_جین لطفا!
جین از ما دور شد،چند دقیقه تو سکوت به هم نگاه کردیم..اونقدری فضای بینمون سنگین بود که هیچ کدوم جرأت نداشتیم یک کلمه صحبت کنیم.
+میتونم برات توضیح بدم..
_چیو توضیح بدی؟چیو توضیح بدی جونگکوک؟تو از اولشم تو زندگیم اومدی تا منو گول بزنی،هدفت همین بود مگه نه؟
از شنیدن حرفاش متعجب شدم.
+چی؟نه من..من اصلا نمیخواستم همچین کاری کنم تهیونگ لطفا گوش کن..لطفا..
_خفه شو حرومزاده!
با داد بلندی گفت که من به خودم لرزیدم،لایه ی ظریفی از اشک چشمامو پوشونده بود،تهیونگ از شدت عصبانیت چشماش قرمز شده بود.
_تو مادرمو کشتی!میفهمی؟تو یه زن بیگناه رو کشتی!تو تمام ذوق و امید بچگیامو کشتی جونگکوک!تو باعث شدی پدرم سکته کنه!تو نگهبانم،بهترین دوستم سوهو رو کشتی!هزاران نفر از سربازامو کشتی!چه توضیحی میخوای بدی؟
بدنم از شدت ترس میلرزید،داد هایی که میکشید بدنمو به لرزه مینداخت حس میکردم الان که از شدت ترس بیهوش بشم نفسام تند شده بود،احساس میکردم لال شدم.
+من..
_تو یه هیولایی!تو تمام طول زندگیم هیچکسی رو به اندازه تو پَست ندیدم!اونقدری کثیفی که حد و حساب نداره،ازت متنفرم جونگکوک ازت متنفرم
بالاخره مقاومتم درهم شکست و روی زانوهام افتادم قطره های اشک از چشمام پایین میومد.
+ت..تهیونگ گوش بده..خوا..خواهش میکنم گوش بده من..من عمدا اینکارارو نکردم..ب..باور کن د..دست خودم نیست..ته..
پوزخند تلخی زد،میتونستم خیس شدن چشماشو ببینم،قطره اشکی از چشماش پایین ریخت.
_همه ی شماها همینید،شما خون آشامای ماه آبی ذاتتون همینه!همتون کثیفید.
+بسه!بسه دهنتو ببند انقدر قضاوتم نکن خفه شو!
داد بلندی کشیدم که مصادف با شوکه شدن تهیونگ بود.
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...
