تهیونگ
خونی که از بین پاهاش میومد من رو خیلی میترسوند و من نمیدونستم اصلا نشونه ی چیه!
آقای جئون اونور وحشت زده بهم نگاه میکرد.براید استایل بغلش کردم و فوراً به سمت ماشین بردمش هوشیار بود ولی رنگش پریده بود آقای جئون و لیلیث هم سوار شدن و فورا به سمت بیمارستان رفتیم....
حدود یکساعت از زمانی که جونگکوک در حال معاینه بود میگذشت.دکتر از داخل اتاق معاینه بیرون اومد.
+بلا به دور باشه تهیونگ شی
آقای جئون سراسیمه به سمت دکتر اومد.
_پسرم چش شده؟اون خون چی بود؟
+توضیح میدم خدمتتون،چند روز پیش که برای سقط جنین اومده بودین ما سقط رو از طریق دارو انجام دادیم اما انگار بچه ی توی شکمشون یه خون آشام خیلی قدرتمند بود و الان سقط شده!به اندام های داخلیه جفتتون آسیب رسونده و باعث خونریزی شده.
_چی؟یعنی بعد چند روز الان تازه سقط شده؟
+بله آقای کیم
آقای جئون و لیلیث شوک زده به من نگاه کردن.آقای جئون با لحن متعجبی ازم پرسید.
+بچه؟پسر من حاملست؟
_بود آقای جئون،کوک قلبش ضعیفه برای همین مجبور شدیم بچه رو سقط کنیم.
+چی؟اونم مثل منه؟
_بله..انگار ارثی هستش.
آقای جئون صورتش حالت ناراحتی گرفت و به پایین خیره شد با لحن غم زده ای زمزمه کرد.
+انگار ویژگی های بدم کلا به جونگکوک رفته..البته فرشته بودنِ مادرش کاملا اون عیب هارو پوشونده..امگا کوچولویِ من..
رفتم و شونه هاشو فشردم.
_سرزنش نکنید خودتونو آقای جئون این بیماری ارثیه کاریش نمیشه کرد.
سرشو تکون داد،چندین ساعت که گذشت وارد اتاق ملاقات شدیم جونگکوک سرشو پایین انداخته بود و با انگشتاش بازی میکرد.
_کوکی؟دکتر قضیه رو گفت؟
+اوهوم..من نمیدونستم که تازه سقط شده..
_اومو..بیبی منم نمیدونستم
لیلیث با عصبانیت پس کله ای نثار جونگکوک کرد.
_زشته بدجنس..چرا به من نگفتی حامله ای؟
+آخ نونا..فرصت نشد خودمم تازه فهمیدم،تازه به چه دردی میخورد دیگه..سقط شده
کم کم با پیش رفتن جملش لحنش ناراحت شد.
_آخی..کوکی ناراحت نباش تهیونگ از بچه آوردن برات کم نمیزاره کیوتی.
لگد محکمی به شکم لیلیث زد.
+نونا خیلی بی ادبی هوف..جیمین کجاست؟
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...