جونگکوکیکم که گذشت حالم بهتر شد و از روی تخت بلند شدم چان هیونگ پیشم اومد
•کوکی حالت بهتر شد؟
+نگران نباش هیونگ من خوبه خوبم!
•خوبه
تهیونگ روبروم بود با صدای بمش گفت
_فردا میام دنبالت تا بریم خونمون
خونمون!این قشنگه...
سرمو تکون دادم
+باشه
.
.
.صبح شده بود و وسایلمو جمع کرده بودم تهیونگ وارد اتاق شده بود
_سلام حاضری؟
+سلام تهیونگ اوهوم حاضرم
_خوبه
دوتا چمدونمو برداشت که جلو رفتم
+تهیونگ لازم نیست خودم میتونم ببرمش
_نه کوک هنوز حالت خوب نشده من میبرمش
+پس....باشه
سویشرت گشادمو پوشیدم و رفتم پایین و سوار ماشین تهیونگ شدم،ماشینش شاسی دار بود و خیلی بلند و من نمیتونستم سوار شم خواستم بالا برم که نتونستم که تهیونگ کمرمو گرفته بلندم کرد با چشمام نگاش کردم
_سوار شو دیگه
پامو بالاتر بردم
+دیگه میتونی ولم کنی خودم سوار میشم
کمرمو ول کرد خواستم بالاتر برم که یهو پام لیز خورد و انتظار داشتم رو زمین بیفتم اما توی بغل تهیونگ افتادم،به چشماش نگاه کردم که با اخم ریزی بهم نگاه کرده بود.از خجالت سرخ شده بودم
+ببخشید..عام..حواسم پرت شد یه لحظه چرا انقدر ماشینت بلنده خب
خنده ی ریزی کرد
_درسته من ماشینم بزرگه اما قبول کن توهم ریزه میزه ای
اخمی کردم
+یا..من ریزه میزه نیستممم
خندید
_باشه باشه معذرت میخوام این ماشین خودم نیست مال خودم خراب شده مال یکی از دوستامه
از لبه ماشین بالا رفت و منو رو صندلی گذاشت و کمربندمو بست صورتش نزدیک صورتم بود و من میتونستم زاویه فک جذابشو ببینم
تهیونگ نگاهم کرد و دستشو رو قلبم گذاشت
_آروم باش آروم
خطاب به قلبم گفت و من داشتم از خجالت آب میشدم،سرمو اونور کردم تا بهش نگاه نکنم.لبخندی زد و دور شد و سوار ماشین شد و شروع به روندن کرد
در حین رانندگی صورتش خنثی و جذاب بود با یه دستش فرمون رو گرفته بود و یه دستش هم روی پنجره بود اونطور که فرمون رو میچرخوند خیلی سکسی شده بود
بهم نگاه کرد و من سریع صورتمو چرخوندم.لبخند جذابی زد و دوباره به بیرون از پنجره نگاه کرد.بالاخره رسیدیم و من میخواستم پیاده شم که تهیونگ سریع دستمو گرفت
_همینجا بمون تا خودم بیام
سرمو تکون دادم و منتظر موندم،از ماشین پیاده شد و بعد در ماشینمو باز کرد و دستاشو زیر بغلم گرفت و بلندم کرد و منو پایین آورد.چمدونامو آورد و به سمت در خونه رفت،بازش کرد و من فضای خونه رو زیر نظر گرفتم..یه خونه ی دوبلکس مدرن
_خوشت اومد؟
+عالیه عالی
لبخند قشنگی زد
_بیا بریم اتاقتو نشونت بدم
باشه ای گفتم و همراه باهاش به طبقه بالا رفتم درو باز کرد..یه اتاق ساده با روتختی آبی آسمانی و یه فضای ساده و قشنگ
+ممنونم اینجا قشنگه
_خواهش میکنم وظیفمه
چند ساعتی گذشته بود و وسایلمو مرتب کرده بودم که صدای تهیونگ رو شنیدم
_کوکی غذا حاضره
اوه...اون کِی غذا درست کرد؟
+اومدم
رفتم پایین که بوی غذا به مشامم خورد و فهمیدم که واقعا گرسنمه
+کِی غذا درست کردی؟
_از وقتی که اومدیم،دوکبوکی و نودل با سوسیس درست کردم..دوست داری؟
+آره دوسش دارم
سفره رو با هم چیدیم و اولین قاشقو خوردم
+وای این عالیه حرف نداره
_واقعا؟خوشمزست؟
+محشره تو مثل اینکه آشپزیت خوبه
_آره با مادرم یه زمانی خیلی آشپزی میکردیم
صورتش حالت ناراحتی گرفت
+مادرت..چه اتفاقی براش افتاد؟
_آرتمیس اون رو کشت..
من؟من مادر تهیونگ رو کشتم؟اما کِی؟اون کی بود؟
+اسم مادرت چی بود؟
_سوجین..کیم سوجین
رنگ از صورتم پرید..کیم سوجین..من اونو کشتم..اما عمدی نبود اون میخواست منو بکشه و من برای دفاع از خودم هلش دادم و سرش به سنگ خورد
_هی کوک چیزی شده؟مامانمو میشناختی؟
سرمو بالا آوردم
+چی؟نه نه من مادرتو نمیشناختم فقط یلحظه شوکه شدم
_آهان..بیخیالش بیا غذامونو بخوریم من خودم یروزی انتقام مادرمو میگیرم و آرتمیس رو میکشم
ترسیدم خیلی ترسیدم اگه تهیونگ بفهمه من همون آرتمیسم چی؟بازم منو میکشه؟جفت خودشو میکشه؟
غذامون که تموم شد من مشغول تلویزیون بودم و تهیونگ کتاب میخوند...
سلامم
خوبید؟خوشید؟
پشماتون ریخت نه؟🌚
حقیقت تا پارت بعدی مشخص میشه نگران نباشید
پارت قبلی با نظراتون خوشحالم کردید😭
این پارت هم اینکارو کنید لطفا^^
مواظب خودتون باشید.
فاینالی.^^
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...