جونگکوک
حس خیلی عجیب و قشنگی بود،حس میکردم یه رویاست،میخواستم به تهیونگ بگم که من آرتمیسم اما جرئت نمیکنم...برام مهم نیست چی میشه،دیگه نمیتونم جلوی عشقم به تهیونگ رو بگیرم.
_جونگکوکا
+بله؟
_میخوای بریم رستوران شام بخوریم؟
وایستادم و دوتا دستشو گرفتم و به صورت بی عین و نقصش خیره شدم،رو نوک پام ایستادم و بوسه ی سطحی رو لبای مرطوبش گذاشتم که تعجب کرد.
_این حساب نیست ها من یه کیس طولانی میخوام بیبی
دستشو دور کمرم حلقه کرد و محکم شروع به بوسیدنم کرد و در نهایت عقب کشید.
+بجای رستوران بریم سوپر مارکت،نودل و سوجو بخریم
خنده ای کرد
+یعنی میگی باکلاس نباشیم؟
بهش نگاه میکردم،اصلا متوجه حرفاش نمیشدم اونقدر محوش شده بودم که حواسم نبود،من کِی اینقدر عاشقت شدم تهیونگ؟چطوره که انقدر عمیق میخوامت؟
_کوکی؟
+تهیونگ
نزدیک تر رفتم و بغلش کردم
+خیلی جذابی
بازم خندید و محکم بغلم کرد
_خودتو شیرین نکن کلوچه،میخورمت.
شروع به بوسیدن سرم کرد،جلوی پام خم شد
+چیکار میکنی؟
_میخوام کولت کنم،زود باش بپر رو کولم
+یااا کیم تهیونگ میخوای کمر واسَت نمونه؟
_کم حرف بزن بچه ۴۰کیلو بیشتر نیستی
اخمی کردم
+۴۷اممممم
_هرچی بیا ببینم
در نهایت تسلیم شدم و دستمو دور گردنش حلقه کردم،بلند شد و محکم رونامو گرفت
_پیش به سوی نودل خوردن
با یه لحن بامزه گفت که خندم گرفت
بعد از چند دقیقه به سوپر مارکت رسیدیم که منو پایین آورد،داخل رفتیم و دوتا نودل رو گرم کردیم و دو تا سوجو برداشتیم و روی صندلیای بیرون سوپر مارکت نشستیم
نودل رو هورت کشیدم که تهیونگ خندید_یواش تر میسوزی
+یاا خب چند روزه غذا نخوردم گشنمه
دستامو گرفت
_از این به بعد نمیزارم حتی یه وعده رو هم نخوری حواسم بهت هست
سوجو رو سر کشیدم و بهش نگاه کردم
+باشه
_قرار بود امشب خواهرت بیاد چیشد؟
با یاد آوریش هینی کشیدم
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...