پارت پنجاه و چهارم

1K 168 44
                                    

جونگکوک

_هی کوکی پاشو!باید بریم نیویورک رو بگردیم!

این تهیونگ بود که داشت منو صدا میکرد،تو هتل بودیم،تازه یه روز بود که از بیمارستان مرخص شده بودم.

+خوابم میاد ته!تو بیمارستان اصلا نخوابیدم..

_بعدا میخوابی پاشو دیگه لطفا

+ایشش انگار بچه ای ته..

با غرغر از خواب بیدار شدم،وقتی صورت کیوتشو دیدم دلم ضعف رفت.موهاش پف کرده بود.دستمو به موهاش کشیدم و بوسه ای رو گونه هاش گذاشتم.

+خیلی کیوت شدی ته ته...

لبخند مستطیلی زد که من بیشتر براش ضعف کردم،کمرمو محکم گرفت و منو تو بغلش کشید،نیشخند جذابی زد و لباشو محکم رو لبام کوبوند و مک زد.

+اوممم..

لب پایینیمو گازِ ریزی زد و در نهایت از لبام دست کشید.

_میخوای بگی کی‌ کیوته بیبی بوی؟حسابی امشب باهات کار دارم هانی..

+مشتاقشم

ابرویی بالا انداخت،انگار که از شنیدن حرفم تعجب کرده.

_که اینطور،که براش مشتاقی؟نشونت میدم!

بعد از حرفش دستاشو به باسنم رسوند و فشرد.دستاشو برداشتم و لبخندی زدم.

+خیله خب بسه دیگه،من میرم حاضر شم تا بریم

از بغلش جدا شدم و به سمت کُمد پرواز کردم.یه شومیز مردانه ی مشکی رو به همراه یه شلوار لیِ مشکی و بوت های مشکی رو پوشیدم و تهیونگم یه استایلی مثل دارک آکادمیا رو پوشیده بود.بالاخره از هتل اومدیم بیرون و تصمیم گرفتیم اولین مقصدمون یه کافه ی باحال باشه..کافه فضای فرانسوی داشت.

+اینجا خیلی قشنگه..

_موافقم،چی میخوری؟

+چای ماچا

سفارشارو‌ داد و الان در حال خوردنش بودیم.

+بیا بعد از این بریم خرید،مرکز خریدای نیویورک خیلی قشنگه.

_زیاد اومدی اینجا؟

+آره بابا ماهی یبار اینجام،اکثرا کارا اینجا پیش میره

سری به نشونه تأیید تکون داد و شروع به‌ نوشیدن لاته اش کرد.

..

امروز واقعا خوش گذشته بود.رسما با تهیونگ انقدر خرید کرده بودیم که دستامون شکست و الان تو هتل داشتم لباسای جدید رو تو چمدون جاسازی میکردم.

+ته من میخوام لایو بگیرم،باید به فن ها اطمینان بدم که حالم خوبه..پس لطفا سر و صدا نکن تا نفهمی کسی پیشمه.

_اوکی بیب

دوربین رو روشن کردم و لایو رو باز کردم،به محض باز کردنش با موجی از کامنت هایی که حالم رو میپرسیدن روبرو شدم.

Falling||VkookWo Geschichten leben. Entdecke jetzt