پارت شانزدهم

1.2K 174 4
                                    

جونگکوک

چند روز گذشته بود از اون اتفاقا..امشب چانیول و بکهیون رو دعوت کرده بودم..

وقتی پنج سالم بود تنها کسی که میدونست من خون آشام ماه آبیم مادرم بود حتی بابامم از این موضوع خبر نداشت..پس مادرم منو پیش مادر ماه میبرد مادر ماه کسی بود که خودش خون آشام ماه آبی رو انتخاب میکرد..هر روز اونجا بکهیون رو میدیدم،بکهیون هم یکی از کسانی بود که برای خون آشام شدن انتخاب شده بود
بعد از اینکه ماما(مادر ماه)سر انجام از بین منو بکهیون منو انتخاب کرد اما همچنان نمیخواست بکهیون از پیشش بره تمریناشو رو بدنم انجام داد..بدترین شکنجه ها..آزمایش های بدنی..کشتن خون آشاما با التماس هر روز ازش میخواستم که این کار هاشو تموم کنه اما اون بیشتر انجام میداد..بکهیون کسی بود که سر قضیه ی دفاع از من بار ها از ماما کتک خورد و شکنجه شد این قضیه  تا پنج سال پیشم ادامه داشت ماما روم خطرناک ترین آزمایش ها انجام میداد و هر خون آشامی رو با دستای من میکشت...فقط بکهیونه که میدونه من چه رنجی کشیدم..ماما بعد از چند سال غیب شد و معلوم نشد..بعد از رفتن ماما فشار های عصبیم شروع شد و تا یه مدت طولانی همزمان که کار آموز بودم پیش روانشناس میرفتم چان هیونگ تو این مسیر همراهم بود..همراه با ماما بکهیون هم غیب شده بود اما حالا که سالم میبینمش خوشحالم

از خاطرات زجر آورم بیرون اومدم و صدای در رو شنیدم بازش کردم

+خوش اومدین

هردو لبخندی زدن و داخل شدن..بعد از اینکه بکهیون اومد من بالافاصله بغلش کردم که هم چان هم بک تعجب کردن

+دلم برات تنگ شده بود بک..

بکهیون محکم بغلم کرد

<منم همینطور کوکی..منم همینطور>

اشکام داشت میریخت قطره اشکی از چشمم پایین اومد

+ممنون که گاهی منو از دستش نجات میدادی بک

<بهش فکر نکن فقط من میدونم که چه بلاهایی سرت میاورد>

چانیول صدا اعتراضش در اومد

•هی دارید راجب چی صحبت میکنید کی بلا سرت آورده کوکی؟

از بغل بکهیون در اومدم

+چیزی نیست هیونگ منظور بک معلم ریاضی بود

هر سه تامون خندیدیم و شروع کردیم حرف زدن که زنگ درو زدن و من فهمیدم تهیونگه رفتم و درو باز کردم و صورت جذاب تهیونگ جلوم بود

+خوش اومدی ته

فهمید که مهمونا اومدن

_ممنونم عزیزم

جلو اومد و گونمو بوسید

تو این چند ساعتی که چان و بک اینجا بودن تهیونگ با خون گرمی باهاشون برخورد میکرد،تهیونگ برعکس من آدمی بود که خیلی راحت با آدما ارتباط میگرفت ولی لازم بود که امشب با بک حرف بزنم

Falling||VkookWhere stories live. Discover now