پارت چهل و دوم

1K 158 28
                                    

جونگکوک

چند ساعتی گذشته بود،هوا بارونی بود و قطره های بارون به شیشه ی پنجره برخورد میکردن...تهیونگ چند ساعتی بود که خواب بود و فشارش رفته رفته بهتر شده بود.راجب کارش اصلا نمیدونستم که بهش حق بدم یا نه..من میدونم که تهیونگ چقدر دلش بچه میخواست چون همیشه بهم میگفت.میدونستم که اینکارو بخاطر خودم انجام داده اما قابل هضم نبود به هیچ عنوان!با شنیدن زنگ گوشیم از افکارم دست کشیدم و به صفحه ی گوشی نگاه کردم که اسم نامجون رو روی صفحه دیدم،دکمه ی سبز رنگ روی موبایل رو زدم و جواب دادم.

+الو؟

_سلام جونگکوکا حالت چطوره؟

+سلام هیونگ ممنونم حالم خوبه تو چطور؟

_خوبم،من..راستش میدونستم وضعیت روحیت زیاد خوب نیست واسه همین راجب دادگاه چیزی نگفتم اما فردا صبح دادگاهِ پدرت هست..یعنی اینسری اگه خواهرت چیزی‌ نگه و ساکت بمونه برامون بد میشه..همینجوریشم قاضی فکر میکنه مجبورش کردیم..

دستی به شقیقم کشیدم و با انگشتام ماساژش دادم.

+باشه نام هیونگ،من باهاش حرف میزنم ممنون که اطلاع دادی..

بدون ادامه دادن گوشی رو قطع کردم،کلافه بودم و واقعا میخواستم که دادگاه فردا به خوبی تموم شه و بابا آزاد شه.صدای قدمهای پای تهیونگ پشت سرم شنیده شد،کنارم رو مبل نشست و با صدای گرفته اش پرسید.

_اتفاقی افتاده؟

+نه..فردا دادگاه بابامه باید برم با نونا حرف بزنم.

_بابات..با دادگاه اول آزاد نشد؟

+نه نونا اونجا حرفی نزن یعنی..شوکه بود

سرشو به معنای تأیید تکون داد.

_منو..بخشیدی؟

پرسیدن این سوال واقعا منو گیج میکرد و من نمیدونستم چه جوابی بدم.

+نمیدونم..انرژی اینو ندارم راجبش حرف بزنم تهیونگ فقط بیا بیخیالش شیم.

_باشه اگه اینطور میخوای.فردا باهات بیام دادگاه؟

+بیا..

از جیبم نخ سیگاری بیرون کشیدم و بعد از آتیش زدنش با فندک روی پای تهیونگ دراز کشیدم و شروع به کشیدن کردم.

_نکِش..ضرر داره بیب

+چیزی نمیشه اینهمه شکنجه های ماما با من کاری نکرد یه سیگار نمیتونه

_چرا کرد میبینی قلبتو؟کم خونیت..

+قلبم ارثیه..کم خونیم هم از بچگی هست فقط یه چیزیه که با گذر زمان شدیدتر شده..

دستشو یه پیشونیم و موهام کشید و بوسه ی ریزی رو بینیم زد.

+تا حالا سیگار کشیدی؟

Falling||VkookDove le storie prendono vita. Scoprilo ora