جونگکوک
بعد از اینکه از منطقه ی مخروبه بیرون زدم با یه دستمال دستهامو پوشوندم و بعد رفتم دنبال نونا تا باهم بریم دادگاه.فرمونو چرخوندم و پُکی به سیگارتوی دستم زدم،دقیق نمیدونم ولی فکر کنم از صبح پنج تا نخ کشیده باشم!نونا سوار ماشین شد.
+سلام نونا
شروع به سرفه کرد و شیشه رو پایین کشید.
_جونگکوک؟دوباره داری سیگار میکشی؟مگه ترکش نکردی؟
+آره نونا دوباره داره میکشم
_جونگکوک!این برات بد..
+نونا لطفا!
سکوت کرد و هیچی نگفت،مشخص بود که خیلی استرس داره،دستاشو گرفتم.
+نگران نباش همچی خوب پیش میره،نباید به بابا چیز بدی بگو خب؟به اندازه کافی حالش بده...
_بیخیال این حرفا..جونگکوک تو چته؟دیشب اصلا خوابیدی؟چرا اصلا زیر چشمات گود افتاده؟
دستی به چشمام کشیدم و شقیقمو ماساژ دادم.
+نونا خوبم سرم شلوغه واسه همین زیاد نمیتونم بخوابم.
به دادگاه رسیدیم که نامجون هیونگ رو دیدم.
+سلام هیونگ
_سلام جونگکوکا چطوری؟میبینم که خواهرت رو آوردی،سلام من کیم نامجونم وکیل پدرتون
+خوشبختم
بعد از مقداری گفتگو وارد سالن دادگاه شدیم و سر جاهامون نشستیم.به محض دیدن بابا چشماش دوباره خندید،لبخندی براش زدم،اما لیلیث مات و مبهوت به بابا خیره شده بود.
_خیله خب جلسه ی دادگاه شروع میشه،وکیل آقای جئون بفرمایید.
نامجون عینک روی چشماشو تنظیم کرد و با شجاعت تمام بلند شد و رو به قاضی ایستاد.
+آقای قاضی متهم آقای جئون الان سه ساله که در زندان هستن در حالی که یک قتل غیر عمدی مرتکب شدن،بعلاوه آقای جئون دچار مشکلات جسمی و روحی شدن،فرزندهاشون هم امروز اینجا هستن که بگن ایشون چه پدر خوبی بودن و اون حادثه فقط یه اتفاق بوده..
_ممنونم،آقای جئون جونگکوک بفرمایید.
با استرس و بیحالی بلند شدم و روبروی قاضی وایستادم.
+آقای قاضی،من پدرمو میشناسم،در صحنه ی قتل حضور داشتم،دیدم که پدر من فقط سر یه حادثه موجب به قتل مادرم شد،پدر من هرگز چنین آدمی نیست و نخواهد بود.
به بابا نگاه کردم که چقدر با حرفای من خوشحال شده بود.
_متشکرم،حالا میرسیم به خانوم جئون،میشه لطفا شماهم صحبت هاتونو بگید؟
نونا چند ثانیه به قاضی خارج شد و بعد بلند شد،سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت و این منو نگران میکرد،سرش گیج رفت،نزدیک بود بیفته که به سمتش رفتم و دستشو گرفتم.
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...