پارت سی و پنجم

1.1K 164 54
                                    

جونگکوک

بعد از اینکه از منطقه ی مخروبه بیرون زدم با یه دستمال دستهامو پوشوندم و بعد رفتم دنبال نونا تا باهم بریم دادگاه.فرمونو چرخوندم و پُکی به سیگارتوی دستم زدم،دقیق نمیدونم ولی فکر کنم از صبح پنج تا نخ کشیده باشم!نونا سوار ماشین شد.

+سلام نونا

شروع به سرفه کرد و شیشه رو پایین کشید.

_جونگکوک؟دوباره داری سیگار میکشی؟مگه ترکش نکردی؟

+آره نونا دوباره داره میکشم

_جونگکوک!این برات بد..

+نونا لطفا!

سکوت کرد و هیچی نگفت،مشخص بود که خیلی استرس داره،دستاشو گرفتم.

+نگران نباش همچی خوب پیش میره،نباید به بابا چیز بدی بگو خب؟به اندازه کافی حالش بده...

_بیخیال این حرفا..جونگکوک تو چته؟دیشب اصلا خوابیدی؟چرا اصلا زیر چشمات گود افتاده؟

دستی به چشمام کشیدم و شقیقمو ماساژ دادم.

+نونا خوبم سرم شلوغه واسه همین زیاد نمیتونم بخوابم.

به دادگاه رسیدیم که نامجون هیونگ رو دیدم.

+سلام هیونگ

_سلام جونگکوکا چطوری؟میبینم که خواهرت رو آوردی،سلام من کیم نامجونم وکیل پدرتون

+خوشبختم

بعد از مقداری گفتگو وارد سالن دادگاه شدیم و سر جاهامون نشستیم.به محض دیدن بابا چشماش دوباره خندید،لبخندی براش زدم،اما لیلیث مات و مبهوت به بابا خیره شده بود.

_خیله خب جلسه ی دادگاه شروع میشه،وکیل آقای جئون بفرمایید.

نامجون عینک روی چشماشو تنظیم کرد و با شجاعت تمام بلند شد و رو به قاضی ایستاد.

+آقای قاضی متهم آقای جئون الان سه ساله که در زندان هستن در حالی که یک قتل غیر عمدی مرتکب شدن،بعلاوه آقای جئون دچار مشکلات جسمی و روحی شدن،فرزندهاشون هم امروز اینجا هستن که بگن ایشون چه پدر خوبی بودن و اون حادثه فقط یه اتفاق بوده..

_ممنونم،آقای جئون جونگکوک بفرمایید.

با استرس و بیحالی بلند شدم و روبروی قاضی وایستادم.

+آقای قاضی،من پدرمو میشناسم،در صحنه ی قتل حضور داشتم،دیدم که پدر من فقط سر یه حادثه موجب به قتل مادرم شد،پدر من هرگز چنین آدمی نیست و نخواهد بود.

به بابا نگاه کردم که چقدر با حرفای من خوشحال شده بود.

_متشکرم،حالا میرسیم به خانوم جئون،میشه لطفا شماهم صحبت هاتونو بگید؟

نونا چند ثانیه به قاضی خارج شد و بعد بلند شد،سکوت کرده بود و هیچی نمیگفت و این منو نگران میکرد،سرش گیج رفت،نزدیک بود بیفته که به سمتش رفتم و دستشو گرفتم.

Falling||VkookWhere stories live. Discover now