پارت دهم

1.4K 200 5
                                    

تهیونگ بغلم کرده بود و مدام بوسه های ریزی روی گردنم میزاشت.ولی باید عقب بکشم

+ب..بسه

محکم تر گردنمو بوسید که جلوی لبمو گرفتم تا ناله نکنم

+تهیونگ بسه

عقب کشید و منم از روی پاش بلند شدم

_معذرت میخوام یکم زیاده روی کردم

+اشکال نداره

بلند شد و تیشرتشو که چروک شده بود مرتب کرد

_خب..حالا که قبول کردی که جفتم باشی پس باید بیای و توی خونم زندگی کنی و گاهی باهام بیای قصر بعلاوه..

نزدیک شد

_باید بعنوان لونا و همچنین نیمه ی خونیم تو پک خون آشاما معرفتیت کنم

رنگم پرید.من قراره بین یه عالمه خون آشام برم و خونشونو ننوشم؟این یکم سخته..
دستمو به شونه هام رسوندم

+باشه....

تهیونگ‌ یکم معذب نگام کرد و گفت

_معذرت میخوام که به این کارا مجبورت میکنم

نه ..نه انقدر معصوم نگو.تو باید منو ببخشی که جفت خوبی برات نیستم آلفا

+نه من باهاش مشکلی ندارم بهرحال جفتمی

سرشو پایین انداخت

_خیله خب من دیگه برم حتما توهم خیلی سرت شلوغه هفته دیگه کنسرت داری؟

+عا آره اگه توهم دوست داشتی میتونی بیای اما تهیونگ ازم نخواه به طرفدارام تورو معرفی کنم چون میدونی اونا چطورن..

_نه نه مشکلی نیست پس من دیگه میرم خداحافظ

به رفتنش نگاه کردم،کاش میتونستم‌باهات خوب باشم تهیونگ کاش من جفتت نبودم و یه امگای خوب که شایستت باشه جفتت میبود

.
.
.

امشب به جنگل رفتم به احتمال زیاد ماه آبی امشب توی جنگل پدیدار میشه،تند تند تو جنگل میدویدم و در حالی که نقابم رو صورتم بود میرفتم.به رودخونه رسیدم و بالاخره به ماه بالای سرم خیره شدم که آبی بود

نقابمو در آوردم و لبخندی زدم بالاخره اومدی ماه آبی.با دیدن ماه آبی هلال ماهِ روی پیشونیم نورانی تر شد و چشمام آبی تر هر لحظه حس میکردم که انرژی داره به بدنم برمیگرده

صدای قدمهایی رو از پشت سرم شنیدم.نه چرا ولم نمیکنین وقتی تو آرامش انرژیم رو دریافت میکنم؟نقابمو فوری رو صورتم گذاشتم و فورا جادوی تغییر صدا رو رو خودم اعمال کردم

صدای تیر رو از دور شنیدم و فهمیدم داره به سمتم میاد پس فورا جا خالی دادم،نفسام تند شده بود و حس خفگی بهم دست داد

نگاه کردم تا کسی که بهم تیر شلیک کرده بود رو ببینم حمله کنم اما در کمال تعجب تهیونگ رو‌ با چند تا سربازاش دیدم

Falling||VkookWhere stories live. Discover now