‌پارت هشتم

1.4K 210 2
                                    

جونگکوک

چشمامو باز کردم و به اطرافم نگاه کردم.من خونه تهیونگم روی تخت نشستم و به قامت تهیونگ که پشت به من ایستاده بود نگاه کردم

_بیدار شدی؟

روشو برگردوند و قدمهاشو به سمتم داد و آروم روی تخت نشست.صورتش از این زاویه خیلی جذابه

+میشه منو ببری خونه؟

_الان خیلی دیره ساعت دو شبه

چشمام از تعجب گرد شد

+مگه من چند ساعت خوابیدم؟

_یچیزی بین ۱۲ساعت

فاک.........

+چ..چان هیونگ

_نگران نباش بهش خبر دادم

نفسی از سر آسودگی کشیدم و به تاج تخت تکیه دادم.تهیونگ جلو اومد و طی یه حرکت ناگهانی بغلم کرد و سرشو وارد گردنم کرد.رایحه ی سردشو آزاد کرد.بوی نعنا و نیلوفر آبی!

+چ..چیکار میکنی؟

بهم نگاه کرد و انگشتشو رو لبم گذاشت

_شششش..هیچی نگو

قسمتی از تیشرتمو کنار زد که ترقوه و گردنم نمایان شد و بعد دوباره بغلم کرد.معنی این کارهاشو نمیفهمیدم ولی فقط دوست داشتم که ادامه بده..بوسه ای به ترقوه ام زد و بوسه هاشو تا گردنم ادامه داد..رایحشو بیشتر پخش کرد

چشمام خمار شده بود.دستمو به شونه هاش رسوندم و رایحمو از سر یه حرکت غیر ارادی پخش کردم
فهمید که رایحمو پخش کردم پس با چشمای وحشیش نگام کرد و محکم تر به بوسیدن گردنم ادامه داد که ناله ی آرومی سر دادم

چند دقیقه ای به این کار هاش ادامه داد و منم مستِ حرکاتش بودم که یهو از کارش دست کشید و بهم نگاه کرد

_نگرانت بودم

چشمام از تعجب باز موند

+معنی این کارات چیه تهیونگ؟

دستامو گرفت و با لبخند نگام کرد

_میفهمی اغواگرِ من

از لقبی که بهم داد خوشم اومد.سرمو پایین انداختم و لبخند کوچیکی زدم که از چشماش دور نموند

_تو الان خوشت اومد؟

+نه کی گفته؟

_اما لبخند زدی

+نزدم

_زدی

+نزدممممممم

پامو به حرص به تخت کوبیدم که خنده ی بلندی کرد و با دستاش رونامو فشار داد

_خیله خب خیله خب باشه من بر این فرضیه میزارم که تو "مثلا" لبخند نزدی

صورتم از حرص سرخ شده بود و اون مدام لبخند میزد.دستش هنوز رو رونم بود..!

+انقدر منو لمس نکن

نیشخندی روی صورتش نقش بست

_اگه لمست کنم چی میشه؟

+اونوقته که...

حرفم با اومدن چان هیونگ به اتاق ناقص موند

•کوک ذلیل مرده ی پدرصگ چند دفعه گفتم تنهایی وارد جنگل نشو احمق خاک تو سرت

پوفی کشیدم و با صورت پوکر بهش نگاه کردم

+هیونگ آروم باش بجای اینکه نگرانم بشی...

•ببر صداتو نیم وجبی‌نصف منه دو متر زبونشه

جلو اومد و محکم بغلم کرد..چان هیونگ همیشه همینه،سرم غر میزنه و در نهایت محکم بغلم میکنه

•خیلی نگرانت بودم کوک

با لبخند بغلش کردم

+لازم نیست نگرانم باشی هیونگ من حالم خوبه

از بغلم در اومد رو به تهیونگ گفت

•خیلی ممنونم که جونگکوکو نجات دادی نمیدونم چطور ازت تشکر کنم

_اوه نه تشکر لازم نیست هر چی باشه جونگکوک «جفتمه»..!

سلاممممم
میدونم پارت خیلی خیلی کوتاهه
اما نگران نباشین همین امروز یه پارت دیگه هم آپ میکنم
دلیل هر روز آپ کردنم همینه راستش چون پارتا کوتاهه هر روز آپ میکنم🤝
دوستش بدارید^^
مواظب خودتون باشید.
فاینالی.

^^

Falling||VkookWhere stories live. Discover now