تهیونگ
ساعت هفت صبح بود،دیگه باید میرفتم سمت اتاق کارم.جونگکوک تبش پایین اومده بود و خواب بود.از اتاق بیرون اومدم اما قبل رفتن به سمت اتاق کارم میخواستم با بابا راجب جونگکوک حرف بزنم.باید حتما میفهمیدم که جونگکوک چرا انقدر بهم ریخته و به احتمال زیاد دلیلش باباست.درِ اتاق خوابش رو زدم و وارد شدم،در حال پوشیدن شنلِ قرمز رنگش بود.
_صبح بخیر بابا،میشه یکم حرف بزنیم؟
یکم تو آینه به خودش نگاه کرد و در نهایت نگاهشو به من داد.
+البته برو رو صندلی بشین.
رو صندلیِ مخملیِ بنفش نشستم و دسته ی صندلی رو چنگ زدم.
_بابا جونگکوک از دیروز بهم ریخته..چیزی بهش گفتی؟!
ابرویی بابا انداخت.
+چطور؟
_از دیروز تب کرده ولی علاوه بر اون من میفهمم که تو خودشه و یچیزی رو ازم مخفی میکنه قبلش هم پیش تو بود.
یقه ی پیرهنشو درست کرد.
+من چیزی نمیدونم،چرا از خودش نمیپرسی؟
_بهم چیزی نمیگه..بابا من میدونم میشه لطفا بگی؟
+خیله خب..من نمیفهمم جونگکوک چرا انقدر بزرگش میکنه من چیز بدی نگفتم.بهش گفتم برای سلامتیت بده که بچه دار شی و تهیونگ..تو باید وارث بیاری..به جونگکوک پیشنهاد دادم که تو با ایزابل..وارد رابطه وارد جنسی بشی و بعد از بدنیا اومدن بچه همراه با جونگکوک بزرگش کنید.من با ایزابل..
مغزم از شنیدن حرفاش داشت منفجر میشد!اون چطور همچین چیزی رو از من میخواست؟!واقعا عقلش رو از دست داده بود یا چی؟و چطور روش شده همچین چیزیو به جونگکوک هم بگه؟واقعا شرم آوره!
_بابا شوخی میکنی؟!نه تو جدی نیستی..جالبه تو میدونی من چقدر از ایزابل متنفرم!من جفتمو دوست دارم چه بچه دار بشه چه نشه!اولویت من جونگکوکه!آره من بچه دوست دارم اما در صورتی که از جونگکوک باشه!اوکی شد؟دیگه همچین چیزیو حتی به زبونم نیار!
+به جای ایزابل میتونیم ینفر دیگرو..
_بابا!
واقعا باورم نمیشد داره چی میگه!اون اصلا حواسش به چرت و پرتایی که میگه هست؟
_بابا!اگه یبار دیگه ببینم تو زندگیِ من و جونگکوک دخالت میکنی،نگاه نمیکنم که بابامی باور کن قصر رو ترک میکنم!
بدون گفتن حرف اضافه ای از اتاق بیرون رفتم و محکم درو کوبیدم،به محض اینکه از اتاق اومدم بیرون با ایزابل مواجه شدم که لبخندِ مضخرفی رو صورتشه!
_چی میخوای؟!
+چیشد؟!چرا عصبانی شدی تهیونگ؟
عصبی به سمتش غریدم و محکم به دیوار کوبیدمش.
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...
