پارت چهل و چهارم

931 136 16
                                    

جونگکوک

توی قصر بودیم،هنوز منتظر بودیم که دکترِ قصر بیاد و وضعیت آقای کیم رو‌ بهمون بگه.اما اگه آقای کیم نخواد منو ببینه چی؟به تهیونگ نگاه کردم،خیلی آروم بود..نه گریه میکرد نه چیزی فقط اخم کرده بود و شقیقشو با دستاش ماساژ میداد.

+تهیونگا؟خوبی؟

_نه جونگکوک دارم دیوونه میشم..واقعا نمیفهمم چه وضعشه لعنتی..هوف..

جلو رفتم و شروع به ماساژ دادن شقیقه هاش کردم.

+باشه ته،یخورده آروم باش میگذره

میگذره؟نه راستش این فقط یه کلمه ست که همدیگر رو آروم کنیم،مشکلات هیچ وقت نمیگذره و تموم نمیشه..
دکتر از اتاق اومد بیرون.

+شاهزاده بلا به دور باشه..

_راجب وضعیت پدرم بگین دکتر

+صادقانه بگم شاهزاده،خوب نیستن..زمان مرگشون داره نزدیک میشه،این دفعه رو پشت سر گذاشتیم ولی بدونین بزودی جونشون رو از دست میدن،پدرتون تو اتاقه شمارو صدا کرد..

بعد از گفتن حرفای دکتر قطره اشکی از چشمای تهیونگ پایین اومد.

_کوک..من..چجوری..

+هیس..آروم عزیزِ من،آروم..

موهای پشت سرشو نوازش کردم و سعی در آروم کردنش داشتم اما اون هنوز ناآروم بود،دستمو کشید تا منو همراه خودش داخل اتاق ببره اما من دستمو عقب کشیدم.

+ته..بهتره من نیام بابات الان از دست من عصبانیه،حالش هم بده هوم؟من نمیام.

کمی با شَک بهم نگاه کرد و در نهایت سرشو بالا پایین کرد.

_باشه پس من میرم تو اینجا منتظر میمونی یا میری خونه؟

+اینجا منتظرتم..

....

تهیونگ

بعد از رفتن جونگکوک وارد اتاق بابا شدم اما برای لحظه ای تو گلوم یه بغض خفه کننده احساس کردم،پدر‌ِِ من قرار بود بمیره؟

_بابا..

+بیا اینجا خون آشام کوچولو

اون بچگی همیشه منو اونطور صدا میزد،همینقدر زیبا و البته کمی صافت؟

+میدونی که بابات دیگه ضعیف شده نه؟باید رهبری قصر رو به عهده بگیری و اینجا زندگی کنی،یه نیمه ی گمشده ی خوب برای خودت پیدا کن و کنار اون این قصر رو رهبری کن پسرم..

_بابا..

+اگه میخوای راجب آرتمیس بگی نشنوم تهیونگ نشنوم!

حالت معذبی پیدا کردم و رو صندلیم جابه جا شدم،عرق های سردی از پیشونیم پایین میومد و ضربان قلبم انگار برای چند دقیقه ای کُند شده بود!

Falling||VkookWhere stories live. Discover now