پارت پانزدهم

1.2K 179 4
                                    

جونگکوک

باورم نمیشه اون اینجا چیکار میکرد؟

+ب..بکهیون..؟

و این بکهیونی بود که با تعجب زیادی به من نگاه میکرد اونم مثل من شوکه شده بود

<جونگکوک..؟>

چانیول هردومونو عجیب نگاه کرد

•شما همو میشناسید؟

هنوز شوکه بودم و به بکهیون خیره بودم..بکهیون خاطره خوبی رو برام بهمراه آورد؟قطعا نه..بکهیون دوست بچگیامه اما وقتی که میبینمش تمام درد و رنجایی که کشیدم یادم میمونه چانیول هیونگ هنوزم منتظر جواب بود به پته پته افتاده بودم و نمیتونستم جواب درست حسابی پیدا کنم که بکهیون به جام جواب داد

<عزیزم منو جونگکوک تو دبیرستان باهم همکلاسی بودیم>

نفسی از سر راحتی کشیدم خوب شد که حقیقت رو نگفت

•اوه واقعا؟کوک خوبه پس بک رو میشناسی

لبخندی زد.معلومه که بکهیون رو خوب میشناسم..با اون بزرگ شدم و تنها کسی که میدونه من چقدر عذاب کشیدم بکه حس میکردم حالم بد شده بکهیون یه زمانی برام تنها امیدم بود اما الان فقط با دیدن صورتش درد یادم میاد

بعد از یکم حرف زدن با چان و بک به تهیونگ نزدیک شدم درد خفیفی رو تو شکمم احساس میکردم ولی بهش اهمیت ندادم

+کِی مراسم رفتن روی سِنت شروع میشه تهیونگ؟

_یکم دیگه عزیزم بیا بریم آماده شیم

دستامو گرفت و منو کشید تا به پشت سنت بریم میدونستم این رفتاراش فقط برای اینکه جلوی مهمون ها نشون بده منو دوست داره نشون میده اما برام لذتبخش بود اینطور که دستمو گرفته بود

کمی وایستاده بودیم که اونورتر صدای دو سه تا زنو شنیدم که داشتن راجبم حرف میزدن

«اون امگا رو دیدی؟کاملا از قیافش معلومه یه هرزست اون اصلا مناسب آلفای پک ما نیست..»

بیخیال تر از اونی بودم که بخوام برم و بهشون بفهمونم دنیا دست کیه بعلاوه نمیخواستم اوقات خودمم تلخ کنم تهیونگ رو پشت سرم دیدم و فهمیدم تمام حرفاشونو شنیده اخم غلیظی روی صورتش بود و جلو پیش اونا حرکت کرد دستشو زود گرفتم

+تهیونگ ولشون کن من ناراحت نیستم بیا

_نه کوک دخالت نکن باید بدونن حق ندارن اینطور در مورد امگایِ من حرف بزنن

با شنیدن صفت امگایِ من این من بودم که میدونستم  تو دلم چه غوغایی بود..

بدون توجه کردن به حرفام به سمت اون سه تا رفت و با اخم غلیظی رو بهشون گفت

_داشتید چیزی درمورد لونا میگفتید خانوما؟

رنگ از رخشون پرید و با ترس به تهیونگ نگاه میکردن

Falling||VkookWhere stories live. Discover now