پارت سی و سوم

996 156 46
                                    

جونگکوک

تمام قضیه رو واسه نونا تعریف کرده بودم و الان با شوک زیادی بهم نگاه میکرد.

_یعنی..تو میخوای..ف..فردا بیام و واسه ب..بابا شهادت بدم؟

+آره نونا خودت میدونی بابا مقصر نیست این فقط یه اتفاق بود،بابا حالش خوب نیست نونا خواهش میکنم.

دستشو به شقیقش رسوند و ماساژش داد،کاملا میفهمم که فهمیدن همچین چیزی چقدر سخته.

_حتما برات سخت بوده

+چی؟

_اینکه جلوی چشمت بابا مامان رو کشته

سخت بوده؟اون روز لعنتی هیچوقت از جلوی چشمام نمیره..کابوسایی که بعدش به همراه داشتم تعدادش اونقدر زیاد بود که حد و حساب نداره.
سرمو پایین انداختم و آب دهنمو قورت دادم.

+معلومه که سخت بوده

بلند شدم و سویشرتمو پوشیدم.

+من دیگه میرم نونا فردا تو دادگاه منتظرتم

دستمو گرفت.

_جونگکوکا،میشه من نیام؟

+نونا..نمیخوای بابا رو آزاد کنیم؟

_جونگکوک..نمیدونم..این خیلی یهویی بود..

+نونا..بخاطر من بیا خواهش میکنم

سرشو پایین انداخت و با لحن آرومی زمزمه کرد.

_باشه..

سرمو تکون دادم و از خونه خارج شدم گوشیمو در آوردم و به تهیونگ زنگ زدم.

+الو ته؟هنوزم پیش باباتی؟

_سلام کوکی آره هنوزم پیش بابامم.

نفس عمیقی کشیدم

+حالش چطوره؟

_خوبه..جونگکوک فردا شب میشه باهم بریم پیش بابام؟

نفسام منبقض شد و استرس زیادی منو گرفت،ممکن بود پدر ته منو بشناسه اما خب احتمالش هم کمه.

+می..میخوای الان بیام؟

_میتونی؟

+آره

_باشه پس بیا فعلا

..(استرس دارم)

تهیونگ

_جین هیونگ،جونگکوک داره میاد اینجا دیوارا حصار کشی شده؟

+آره تهیونگ نگران نباش همه چیز ردیفه حواست به عکس العمل بابات باشه،یادت باشه اگه جونگکوک آرتمیس باشه قطعا باهوش و قدرتمنده پس خیلی مواظب باش

دستمو به دکمه ی پیرهنم رسوندم و دوتا از دکمه هاشو باز کردم،امیدوار بودم که تمام حدسام اشتباه باشه..امیدوارم..همون امگای معصوم من باشه نه آرتمیس..

Falling||VkookWhere stories live. Discover now