جونگکوک
تمام قضیه رو واسه نونا تعریف کرده بودم و الان با شوک زیادی بهم نگاه میکرد.
_یعنی..تو میخوای..ف..فردا بیام و واسه ب..بابا شهادت بدم؟
+آره نونا خودت میدونی بابا مقصر نیست این فقط یه اتفاق بود،بابا حالش خوب نیست نونا خواهش میکنم.
دستشو به شقیقش رسوند و ماساژش داد،کاملا میفهمم که فهمیدن همچین چیزی چقدر سخته.
_حتما برات سخت بوده
+چی؟
_اینکه جلوی چشمت بابا مامان رو کشته
سخت بوده؟اون روز لعنتی هیچوقت از جلوی چشمام نمیره..کابوسایی که بعدش به همراه داشتم تعدادش اونقدر زیاد بود که حد و حساب نداره.
سرمو پایین انداختم و آب دهنمو قورت دادم.+معلومه که سخت بوده
بلند شدم و سویشرتمو پوشیدم.
+من دیگه میرم نونا فردا تو دادگاه منتظرتم
دستمو گرفت.
_جونگکوکا،میشه من نیام؟
+نونا..نمیخوای بابا رو آزاد کنیم؟
_جونگکوک..نمیدونم..این خیلی یهویی بود..
+نونا..بخاطر من بیا خواهش میکنم
سرشو پایین انداخت و با لحن آرومی زمزمه کرد.
_باشه..
سرمو تکون دادم و از خونه خارج شدم گوشیمو در آوردم و به تهیونگ زنگ زدم.
+الو ته؟هنوزم پیش باباتی؟
_سلام کوکی آره هنوزم پیش بابامم.
نفس عمیقی کشیدم
+حالش چطوره؟
_خوبه..جونگکوک فردا شب میشه باهم بریم پیش بابام؟
نفسام منبقض شد و استرس زیادی منو گرفت،ممکن بود پدر ته منو بشناسه اما خب احتمالش هم کمه.
+می..میخوای الان بیام؟
_میتونی؟
+آره
_باشه پس بیا فعلا
..(استرس دارم)
تهیونگ
_جین هیونگ،جونگکوک داره میاد اینجا دیوارا حصار کشی شده؟
+آره تهیونگ نگران نباش همه چیز ردیفه حواست به عکس العمل بابات باشه،یادت باشه اگه جونگکوک آرتمیس باشه قطعا باهوش و قدرتمنده پس خیلی مواظب باش
دستمو به دکمه ی پیرهنم رسوندم و دوتا از دکمه هاشو باز کردم،امیدوار بودم که تمام حدسام اشتباه باشه..امیدوارم..همون امگای معصوم من باشه نه آرتمیس..
YOU ARE READING
Falling||Vkook
Fantasy[کامل شده] افتادن از تمام صخره هایی که زندگی برات چیده چه حسی داره؟!جونگکوک دقیقا همچین حسی رو داشت..پس زده میشد چون آرتمیس بود!و جونگکوک از شانس بدش جفتش از هویت مخفیش بدش میومد!تهیونگ اونو میپذیره؟! یه داستان متفاوت و فانتزی و البته کلیشه! از روی...