🕊54🌿

165 18 0
                                    

💥کیوان💥

با مرخص شدنم راهی خونه شدیم.
بین راه به لحظه هم نبود که دستم رو ول کنه.
از دستم گرفته بود و سمت لباش برده بود و ثابت نگه داشته بود و مدام میبوسیدش.

خنده ام گرفته بود.
با لبخندی لب زدم:
هنوز هم مثه جوونی هامون کله خرابی!

خندید و گفت:
چجورممم...من برای جنابعالی ته خط خرابی هام و زمین و آسمون رو پر از دیوونگی هام میکنم...مگه غیر اینه...هوم؟!

خندیدم و لبام رو روی شونه اش گذاشتم و بوسیدم و لب زدم:
دارم میبینم عزیزم نیازی نیست بگی!

لبخندی زد و گوشه ی خیابون نگه داشت.
آهی کشیدم و با تکخنده ای گفتم:
یکم جنبه داشته باش خب...

خندید و روی صورتم رو نوازش کرد و گفت:
مگه بی جنبه بودن جز کله خرابی نیست؟!

خندیدم و چشمکی بهش زدم و گفتم:
چرا...همه چیز شاملش میشه مرد من!

یهو نگاهش رنگ غم گرفت.
لبخند تلخی زد.
لبخند تلخی زدم.
متوجه شدم از اینکه صداش کردم مرد من یاد گذشته افتاده.
از دو طرف صورتش گرفتم و بی توجه به اینکه کجاییم لبام رو به لباش رسوندم و بوسیدمش.

دوستش داشتم.
حتی وقت هایی که پسش میزدم که میخواستمش.
حتی وقتی که اولین همخوابیمون پر از عذاب وجدان بود برام هم با تموم وجودم میخواستمش.

کمی عقب کشیدم که قطره ی اشکی که روی صورتش جاری شده بود رو دیدم.
با بغض و با انگشت شستم پسش زدم و پیشونیم رو به پیشونیش چسبوندم و گفتم:
بزرگ من...من اینجام...دیگه قرار نیست ازت دور بشم...دیگه قرار نیست با عذاب وجدان پست بزنم...من و تو برای همیم تا ابد...هوم؟!

🕊Once upon a time🌿Where stories live. Discover now