🕊58🌿

187 15 0
                                    


⚡بزرگ⚡

🔙🔙🔙

وقتی سرم رو نزدیک صورتش بردم لبخندی مضطرب زد.
دست هاش رو مردد دو طرف صورتم گذاشت و لب زد:
بزرگ...من...من خیلی دوست...دوست دارم...اما...

نزاشتم حرفش تموم بشه و لبام رو روی لباش کوبیدم.
حریصانه بوسیدمش.
وقتی هقی عقب کشیدم.
نگران به چشاش چشم دوختم و گفتم:
ببخشید زندگیم...باز هم ناراحتت کردم...به خدا که نمیتونم...

انگشتش رو روی لبام گذاشت و با چشای پر شده نگاهم کرد و لب زد:
می...میخوام انجامش بدیم...

متعجب از حرفش به چشاش و لبایی که این حرف ها رو یه زبون آورده بودن چشم دوختم.
باورم نمیشد بخواد چنین درخواستی رو یه روزی به زبون بیاره!

قطره اشکی از چشاش چکید و گفت:
هق...من بعد کاری که کردم همه رو ناامید کردم...هق...ولی نمیخوام تو رو از دست بدم بزرگ...هق...پس هر چی که از بخوای انجامش میدم...هق...

طاقت دیدن این حالش رو نداشتم.
بغلش کردم و دست هام رو زیر رون هاش گذاشتم و سمت تخت بردمش.
آروم روی تشک خوابوندمش و خیره به جای جای صورتش اشک هاش رو پاک کردم و با لبخندی با عشق لب زدم:
بهترین هدیه ای که میتونم از تموم زندگیم بگیرم تموم وجود کیوانمه!

لبخندی بهم زد و روی صورتم رو نوازش کرد و گفت:
میخوام برای یه شب هم که شده فراموش کنم که برادرمی...چون...چون این عشقسکه توی سینه ام شکل گرفته چیز دیگه ای میخواد...بزرگش رو به عنوان مرد خودش میخواد!

روی پیشونیش رو عمیق بوسیدم.
باورم نمیشد به همین راحتی رامی عشق بینمون شد.

بعد از بوسیدن پیشونیش پشت سر هم شروع به بوسیدن جای جای صورتش رو بوسیدم.

ملیح خندید و وقتی روی گردنش رو عمیق بوسیدم آه خفه ای کشید که وجودم گر گرفت.

🔙🔙🔙

🕊Once upon a time🌿Donde viven las historias. Descúbrelo ahora