🕊69🌿

140 14 0
                                    

💥کیوان💥

سرم روی سینه اش بود.
روی موهام رو نوازش میکرد و گه گاهی روی موهام بوسه ای میکاشت.

غرق لذت وجودش بودم.
چطور تونستم این همه مدت از کسی که تموم نفس هایی بود که باهاشون زنده بودم دور بشم؟!

دستم رو گرفت و انگشت هاش رو میون انگشت هام قفل کرد و گفت:
درد که نداری زندگی بزرگ...هوم؟!

لبخند تلخی روی لبام نشست.
سرم رو کمی بالا بردم و خیره به چشای همیشه مهربونش لب زدم:
دلم برای وقت هایی که همیشه مراقبم بودی تنگ شده بود...هنوزم برات همونقدر کوچولو به نظر میام یا بزرگ شدم؟!

آروم خندید و روی پیشونیم رو عمیق و بوسید و گفت:
مگه میشه این چشای خوشگل و معصومت رو ببینم و نخوام ازت مراقبت کنم دلبر؟!

لبخند دندون نمایی زدم و خودم رو بالا کشیدم و لبام رو روی لباش گذاشتم.

اولش بی حرکت مونده بود اما وقتی دست هام رو روی صورتش گذاشتم و لبام رو محکم تر روی لباش فشردم شروع کرد به مک های عمیق زدن و توی بوسیدن ازم پیشی گرفت.

وقتی با بوسیدنم روم خیمه زد با ذوق خندیدم.
همراهم خندید و پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و زمزمه وار لب زد:
اینجوری نخندید لاکردار...میخوای هیچی ازم نمونه؟!میخوای تموم بشم و خلاص؟!

🕊Once upon a time🌿Where stories live. Discover now