🌿60🕊

152 9 0
                                    

⚡بزرگ⚡

🔙🔙🔙

دستم رو لای پاهاش بردم که جیغ خفه ای کشید و از دو طرف صورتم گرفت و مضطرب گفت:
اوممم...داری...داری چیکار میکنی...

لبخندی زدم و روی سینه اش رو بوسیدم و لب زدم:
نترس قربونت برم من اینجام...همونی که همیشه مراقبته...هوم؟!

روی صورتم رو نوازش کرد و با لبخندی سری تکون داد.

انگشت هام سمت دکمه ی شلوارش رفت و باز کردم و زیپ شلوارش رو پایین کشیدم که صورتش سرخ شد و چشاش رو بست.

به خجالتش تو گلویی خندیدم.
روی گردنش رو بوسیدم و رفتم پایین پاهاش و شلوارش رو آروم از پاش درآوردم.
با دیدن پاهای لاغر و گندمیش که موهای کم پشتی داشت آب دهنم رو قورت دادم و دستی بهشون کشیدم.
نرم و ظریف بودن و فقط انگشت هام رو توی رونش فرو بردم برای لحظه ای رد سرخشون موند و نشون از دست نخوردگی پسرک نحیفم میداد.

لبام رو به زانوش رسوندم و بوسیدم که دست هاش رو روی صورتش گذاشت و گفت:
وای بزرگ...نکن...خجالت میکشم...

خندیدم و طول رونش رو بوسیدم و وقتی با شیطنت بوسه ای روی قسمت داخلی رونش نشوندم آهی از میون لباش خارج شد و گفت:
آه...بزرگ...

به بوسیدن همون ناحیه ادامه دادم که به وضوح تکون خورد عضو کوچولوش رو دیدم.

ناله هاش پی در پی شد و سعی داشت خودش رو بالا بکشه که دست هام رو دو طرف رون هاش حلقه کردم و روی شکمش قفل کردم.

بوسه ی خیسی روی عضوش که زیر لباس زیرش بود نشوندم که به کمرش قوسی داد و گفت:
آههه...بزرگ...نکن...اوممم...

🔙🔙🔙

🕊Once upon a time🌿Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang