🌝الیاس🌝
وقتی بهش نگاه کردم صورتش کلا سرخ بود.
نفس نفس میزد.الآن من نگرانش شده بود؟!
تند رفته بودم؟!
دستم رو سمت دستش که روی دنده بود بردم و گرفتمش.داشتم با کی لج میکردم؟!
با کسی که توی این مدت به هر سازی زدم رقصید و حتی میگفت که میخواد ازم محافظت کنه و دوستم داشته باشه؟!زد روی ترمز و ماشین رو نگه داشت.
سرش رو به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید.آروم لب زدم:
احد...خوبی؟!نگاهی به دستم که دستش رو گرفته بود انداخت و لب زد:
خوبم...خیلی خوبم...نفس...سرم رو کمی جلوتر بردم و لب زدم:
من واقعا متاسفم تند رفتم...خب تا به حال کسی رو نداشتم که اینجوری بهم ابراز علاقه بکنه و...میون حرفم یهو دستش رو پشت سرم گذاشت و سرم جلوتر کشید و لباش رو روی لبام گذاشت.
محکم و عمیق مک میزد و میبوسید.
وقتی نفس کم آوردم به یقه ی پیرهنش چنگ زدم.
سرم رو عقب کشیدم و نفس نفس زنان لب زدم:
نفس...احد...نفس...من...من...پیشونیش رو آروم به پیشونیم کوبید و خندید گفت:
درده احد...اینقدر من من نکن بچه...حرفت رو بزن...میخوای بگی خبط کردم آوازه ی دلم رو ریختم بیرون...هوم؟!لبخندی با خجالت زدم.
حس میکردم گونه هام گل انداخته.بیشتر خندید و روی گونه هام رو نوازش کرد و گفت:
ببینم الآن باور کنم پسر تخسم خجالت کشیده؟!