🕊79🌿

86 11 0
                                    

🌝الیاس🌝

وقتی بهش نگاه کردم صورتش کلا سرخ بود.
نفس نفس میزد.

الآن من نگرانش شده بود؟!
تند رفته بودم؟!
دستم رو سمت دستش که روی دنده بود بردم و گرفتمش.

داشتم با کی لج میکردم؟!
با کسی که توی این مدت به هر سازی زدم رقصید و حتی میگفت که میخواد ازم محافظت کنه و دوستم داشته باشه؟!

زد روی ترمز و ماشین رو نگه داشت.
سرش رو به صندلی تکیه داد و نفس عمیقی کشید.

آروم لب زدم:
احد...خوبی؟!

نگاهی به دستم که دستش رو گرفته بود انداخت و لب زد:
خوبم...خیلی خوبم...نفس...

سرم رو کمی جلوتر بردم و لب زدم:
من واقعا متاسفم تند رفتم...خب تا به حال کسی رو نداشتم که اینجوری بهم ابراز علاقه بکنه و...

میون حرفم یهو دستش رو پشت سرم گذاشت و سرم جلوتر کشید و لباش رو روی لبام گذاشت.

محکم و عمیق مک میزد و میبوسید.

وقتی نفس کم آوردم به یقه ی پیرهنش چنگ زدم.
سرم رو عقب کشیدم و نفس نفس زنان لب زدم:
نفس...احد...نفس...من...من...

پیشونیش رو آروم به پیشونیم کوبید و خندید گفت:
درده احد...اینقدر من من نکن بچه...حرفت رو بزن...میخوای بگی خبط کردم آوازه ی دلم رو ریختم بیرون...هوم؟!

لبخندی با خجالت زدم.
حس میکردم گونه هام گل انداخته.

بیشتر خندید و روی گونه هام رو نوازش کرد و گفت:
ببینم الآن باور کنم پسر تخسم خجالت کشیده؟!

🕊Once upon a time🌿Where stories live. Discover now