ولی این، اون چیزی نبود که ما توی گذشته میخواستیم اون روزا ما با هم خوب بودیم و شاد تا روزی که یهو هر دومون از همدیگه زده شدیم .
داشتیم برای رفتن روی صحنه آماده میشدیم که رزی رو تنها و ساکت روی مبل دیدم یه لحظه قلبم به درد اومد اون دختر رو هیچوقت تا این حد ناراحت ندیده بودم . بغضمو نشون ندادم و با لبخند روی صورتم رفتم پیشش که از این تنهایی که برای خودش ساخته بود؛ درش بیارم . وقتی منو دید نگاهی غمگین بهم انداخت و حرفی نزد و دوباره رفت تو خودش؛ اینجوری نمیشد باید نیم ساعت دیگه بریم روی صحنه و اونوقت اون با این چهره ی غمگین بره و آواز بخونه ؟! پس باید دست به کار میشدم و یکم اونو شاد میکردم 🙂
دستشو گرفتم و از روی مبل بلندش کردم با چهره ی متعجبش پرسید .
رزی : داری چیکار میکنی جیسو ؟
جیسو : دارم میبرمت یه جایی که تنهایی با هم رقصمونو تمرین کنیم ..
رزی خواست پیشنهادمو قبول نکنه که من کشیدمش
به طرف خودم و محکم بغلش کردم . اون همینجوری خشکش زده بود و مثل ابری که نمیتونست گریه کنه بغضشو تو خودش ریخته بود . آروم دستمو به پشتش میزدم که بتونه خودشو توی بغلم خالی کنه .رزی : چرا اینکارو با من میکنی ؟
جیسو : مگه چیکار می کنم ؟
رزی : چرا نمیزاری برم ؟
با این حرفش ساکت شدم و کمی ازش فاصله گرفتم واقعا چرا اینقدر وابسته اش شدم که نمی تونم بزارم بره و اون عشق قدیمیمونو تموم کنه ؟ ما از بچگی بهم نزدیک بودیم و حتی شرط بسته بودم که اگه بزرگ شیم با هم ازدواج میکنیم ولی الان همه چیز عوض شده بود و هر دومون هر چی زمان میگذشت بیشتر میرفتیم تو خودمون و همین که بزرگ شدیم هردومون کاملا عوض شدیم :)
جیسو : رزی الان باید بریم رو صحنه .
رزی همراهم به روی صحنه راه افتاد . با دیدن جمعیت زیادی که حضور داشتن و اسممونو داد میزدن لبخندی زدم و به رزی نگاهی انداختم که با سرش بهم اشاره کرد که شروع کنیم .
چون این آخرین کنسرتی بود که با هم اجرا میکنیم میخواستم تا آخرش پرقدرت باشم و رقص و آهنگ
رو بی نقص انجام بدم ولی تنها چیزی که بهش فکر نکرده بودم احساسی که بعد این خداحافظی پیدا می کنم بود 🥲بالاخره زمان گذشت و به آخرین آهنگی که پر معنی ترین آهنگمون هم بود؛ رسیدیم . میکروفون رو جلوی لبم گرفتم و با نگاه کردن به جمعیت زیادی که منتظر حرف من بودن لب زدم .
جیسو : این آهنگ رو من و رزی اون اوایل که تازه تونستیم وارد عرصه کاریمون بشیم برای هم نوشتیم امیدوارم که ازش لذت ببرید ..
رزی بهم نگاه کرد و اونم همراهیم کرد و گفت : و با این آهنگ آخرین همکاریمونو با هم اعلام میکنیم و آهنگ برگشت رو به همه ی طرفدارانی که تا امروز حمایتمون کردن تقدیم میکنیم ..
لبخندی به رزی زدم و نگاهمو دادم به سمت جمعیت .
این آهنگ رو هم با هم تا آخرش خوندیم همین آهنگ
ما رو به اینجا رسوند و با همین آهنگم از طرفدارامون خداحافظی کردیم این دل منو شکست ولی این تنها راه خوشحالیمون بود اینکه برگردیم به همون روزای بچگی که فقط دوست هم بودیم و شاد بودیم .یک سال بعد
روی تختم دراز کشیده بودم و گوشیمو از روی میز کناری برداشتم و بعد کمی گشتن تو اینستا و دیدن کلیپ هایی که گذاشته بودم یهو چشمم به پستی
خورد و همون لحظه چشمام خیس شد . اون رزی
بود؟! ولی این امکان نداره ؟!چشمام غرق اشک شد اینکه یه سال هیچ خبری ازش نگرفتم بیشتر قلبمو شکست با لرزش دستام گوشی از دستم افتاد و روی زمین نشستم . همین الان درد این
یه سال رو تازه متوجه شدم .جیسو : کاش نمیذاشتم بری؛ منو ببخش رزی که تنهات گذاشتم و یه سال حتی جواب تماس هاتم ندادم؛ من .. من خیلی معذرت میخوام عشقم ..
_________________________________________
سلام خوشگلای من اینم وانشات چهسو امیدوارم از خوندنش لذت برده باشید 😍❤
YOU ARE READING
Oneshot blackpink
Short Storyسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو