پارت اولمن یه خون آشام تنها بودم که جونم در معرض خطر بود و اگه هویتم برای همه آشکار میشد سریع منو به قتل میرسدندن چون برای آدم ها یه خطر محسوب میشم و با تغذیه خون اونا میتونم زنده بمونم پس مجبور شدم که در سکوت مثل اونا رفتار کنم و میلم
به خونشون رو کنترل کنم تا بتونم زنده بمونم ..همه چی داشت طبق روال همیشه پیش می رفت تا اینکه با یه دختر فضول برخورد کردم و هر کاری کردم که دیگه تو زندگیم فضولی نکنه بی نتیجه بود .
داشتم از مدرسه به سمت خونه ام که داخل عمیق ترین و ترسناک ترین نقطه جنگل بود میرفتم که با بوی قطره های خون تازه ای که به مشامم خورد چشمام قرمز شد و با سرعت باد به سمت بوی خون دوییدم ولی وقتی رسیدم به جایی که خون چکه میکرد چشمم به همون دختره افتاد و برای اینکه بتونم در مقابل بوی خون مقاومت کنم مچ دستمو محکم گاز گرفتم و آروم آروم در حالیکه عرق کرده بودم چند قدمی رو به عقب برداشتم که دختره متوجه حضورم شد و با دیدنم به سمتم اومد .
رزی : نه نیا جلو ..
جیسو در حالیکه از دستش خون چکه میکرد با تعجب لب زد : چرا ؟
به زور داشتم جلوی حمله نکردنم بهش رو می گرفتم چون وحشی شدنم دست خودم نبود و هر لحظه ممکن بود که به سمتش حمله ور شم و گردنشو گاز بگیرم و خونشو مک بزنم پس با گفتن "بهم نزدیک نشو" دوییدم و ازش دور شدم؛ تا خونه بدون اینکه به پشت سرمم نگاه کنم فقط دوییدم .
سریع درِ خونه رو باز کردم و واردش شدم . وقتی دیگه بوی خونی نیومد تونستم نفس راحتی رو بدم بیرون .
رزی : هیچوقت یکی دنبالم نکرده بود نکنه این دختره از هویتم خبر داره !؟ ..
درحالیک به دختره فکر می کردم توی راهرو خونم
چند قدمی رو برداشتم؛ بهش شک داشتم چون اینکه برعکس بقیه رفتار میکرد منو به شک انداخته بود و نمیتونستم از این مسئله که شاید خبر داره و از قصد خودشو فضول نشون میده نترسم و بهش فکر نکنم .با صدای قار و قور شکمم به سمت آشپزخونه رفتم و یکی از کمپرس خون هایی که داخل یخچال گذاشته بودم رو بیرون آوردم و خوردمش اما طعم خون تازه نسبت به خونی که نگه داریش میکنم خیلی فرق داره برای همین خون آشام هایی مثل من که با همین خون ها قانع بشن خیلی کمه و بیشترشون آدم های زیادی رو به قتل میرسونن تا تغذیه خوبی داشته باشن .
مستقیم رفتم اتاقم و تا تاریک شدن هوا درس خوندم؛ از پنجره نگاهی به ماه که میان سرخی آسمون گیر افتاده بود انداختم و از خونه رفتم بیرون که قدمی بزنم و از هوای سرد بیرون لذت ببرم .
داشتم از اون فضای تاریک لذت میبردم که بوی انسان دوباره به مشامم خورد و توجهم به سمت بو رفتم اما برای یه لحظه سرجام ایستادم چون آنجلا خون آشام که باهام دشمنی داشت هم اونجا بود . خواستم برم ولی با دیدن چهره ی دختره از رفتنم منصرف شدم *اون همون جیسو همکلاسی فضولم نیست !؟ *
رزی : چرا خودشه؛ آخه اینجا چیکار میکنه اونم نصف شبی ؟؟! ..
آنجلا خودشو برای شکار کردن طعمه اش آماده کرده بود و خواست بهش حمله کنه ولی با اومدن من حمله اش شکست خورد و سرجاش ایستاد .
جیسو با تعجب بهمون نگاه می کرد که با اشاره دستم بهش فهموندم که فرار کنه ولی اون دختره لجباز و فضول از جاش تکون نخورد و همونجا فقط بهمون خیره شده بود .
برای اینکه بتونم آنجلا رو بترسونم جیغ بلندی کشیدم
و آماده ی حمله بهش شدم که با لبخندی لب زد : ببین به چه روزی افتادی رزی که الان از یه انسان داری دفاع میکنی .رزی : تو اینجوری نبودی آنجلا؛ تو قاتل نبودی ..
آنجلا با عصبانیت به سمتم حمله کرد و باهم درگیر شدیم که همین درگیری باعث ترسیدن جیسو شد .
درسته که با آنجلا مبارزه میکردم اما تموم حواسم پیش جیسو بود که آسیب نبینه و بتونم ازش محافظت کنم .
آنجلا که نقطه ضعف منو فهمید به سمت جیسو
دویید و خواست گازش بگیره ولی منم زود خودمو بهش رسوندم و با گذاشتن دستم جلوی دندونای تیزش تونستم از جیسو در مقابل آنجلا محافظت کنم ولی .._________________________________________
سلام قشنگا وانشات ومپایر امیدوارم که از خوندنش لذت ببرید 🥰❤️🔥
YOU ARE READING
Oneshot blackpink
Short Storyسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو