پارت دوم
برگشتم خونه و با چهره ی عصبانی مامانم مواجه شدم که منتظرم نشسته بود * کارت تمومه رزی *
وقتی منو دید مثل همیشه شروع کرد به کلی سئوال پرسیدن که مثلا دیشب کجا بودی ؟ چرا بر نگشتی خونه ؟ نکنه تو خیابونا ول میچرخیدی و کلی سئوال دیگه .
منم که به رفتارهاش عادت کرده بودم با گفتن من گشنمه به سمت آشپزخونه راهمو کشیدم و درِ یخچال رو باز کردم که یه چیزی برای خودم درست کنم که یهو مامانم جلوم ظاهر شد و گفت : نکنه دیشب رو با یکی بودی ؟!
پوفی کشیدم و جواب دادم : باور کن اینجوری که فکر می کنی نیست مامان ..
مامانم با تعجب گفت : پس چیه ؟ دیشب کجا موندی پس ؟
سری خاروندم و با فکر دیشب لبخندی روی لبام
نشست که با دیدن چهره ی مامانم لبخندمو زود
جمع کردم و جواب دادم : توی اتاق رقص موندم
برای همین برنگشتم ..بدون اینکه بزارم مامانم دیگه سئوال پیچم کنه راهمو به سمت اتاقم رفتم و دیگه به حرف هاش گوش ندادم؛ زود درِ اتاقم رو بستم و خودمو روی تختم پرت کردم از ذوق و هیجان توی بالشم جیغ میکشیدم و خوشحال بودم وقتی کمی هیجانم خالی شد آروم از روی تختم بلند شدم و از آیینه ی قدی نگاهی به خودم انداختم و بعد یه کششی برای گرم کردن خودم شروع کردم به تمرین کردن رقصی که قرار بود برای امروز اجراش کنم . بعد کمی تمرین خسته شدم و آروم روی زمین نشستم * توی رقصم خیلی اشکالات هست امیدوارم امروز رو بتونم قبول شم *
بعد کمی استراحت دوباره شروع کردم به رقصیدن ولی همش از رقصم ناراضی بودم تا اینکه به رقص دیشب جیسو فکر کردم و با حس دیشب شروع کردم به تمرین رقص . سعی کردم مثل جیسو احساسات و حرف های دلم رو با رقصم به نمایش بزارم . وقتی تمریناتم تموم شد لبخند رضایت بخشی روی لبام نشست و برای برگشتن به سالن رقص آماده شدم .
از خونه با عجله زدم بیرون تا به موقع برسم و دیرم نشه تموم راه رو دوییدم تا اینکه به ساختمونی که سالن رقص اونجا بود رسیدم و زود واردش شدم و مستقیم رفتم به طبقه ی اول . وقتی رسیدم چشمم به بقیه افتاد که دارن خودشونو گرم می کنن پس منم سریع لباس هامو عوض کردم و شروع کردم به گرم کردن و کششی .
موقع گرم کردن صدای پچ پچ بقیه رو می شنیدم که در مورد رقاص معروف یعنی جیسو حرف میزدن .
+ انگار امروز قراره همراه مربیمون جیسو هم بیاد و رقصمونو نگاه کنه .
× واقعاً ؟ پس امروز رو باید سخت تمرین کنیم .
با حرف هاشون رفتم توی فکر یعنی جیسو امروز قراره بیاد ؟! چرا دروغ بگم راستش توی دلم خیلی خوشحال بودم و هیجان داشتم ولی از طرفی هم استرس گرفتم وقتی فهمیدم که قراره رقص ما رو ببینه .

CZYTASZ
Oneshot blackpink
Krótkie Opowiadaniaسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو