پارت سومنتونستم چیزی در مورد اون دختر بهش بگم چون از اینکه جونش به خطر بیوفته ترسیدم و ترجیح دادم سکوت کنم .
رزی : چیزی نیست فقط یکم دلم گرفته ..
جیسو بغلم کرد و گفت : نمیخوای بهم بگی ؟ یادت باشه که هر چی هم باشه من حلش میکنم فقط کافیه که بهم بگی هوم ؟
وقتی اینو گفت سرمو نزدیک گوشش بردم و ازش خواستم که بریم بیرون و جوری رفتار کنه که انگار چیزی نشده؛ جیسو هم از قصد بحثو عوض کرد و بلند شد و گفت : عشقم امروز مرخصی گرفتم نظرت چیه که با هم بریم پیاده روی هوم ؟
سری تکون دادم و با لبخندی درخواستشو قبول
کردم و همراهش لباس هامو عوض کردم تا بریم بیرون . از خونه بالأخره رفتیم بیرون و باهم حرف زدیم . همه چی رو براش تعریف کردم از خواب هام گرفته تا دختری که توی اتاقمون دیدم؛ وقتی حرف هامو شنید کمی فکر کرد تا براش یه راه حل پیدا کنه .وقتی داشت فکر میکرد نیم نگاهی بهش انداختم و کمی از گفتن اتفاقاتی که برام افتاده بود نگران شدم و یا شاید حتی پشیمون هم شدم چون با گفتنش جیسو رم وارد این اتفاقات کردم و ممکنه بخاطر همین عجول بودن من جونش به خطر بیوفته .
جیسو بهم خیره شد و لب زد : عشقم نگران نباش حلش میکنیم؛ بهم اعتماد کن باشه ؟
لبخندی زدم و آروم بغلش کردم و گفتم : ولی اگه چیزی بشه چی ؟
جیسو : چیزی نمیشه .
میخواستم بهش اعتماد کنم و بزارم که اون حلش
کنه ولی یه حسی درونم بهم میگفت که قراره براش خطرناک باشه پس از عشقت محافظت کن تا آسیب نبینه درسته من همیشه بهش اعتماد دارم اما اون، چیزایی که من دیدم رو ندیده و نمیدونه که قضیه چقدر میتونه جدی و ترسناک باشه .بعد کمی قدم زدن و حرف زدن تقریبا هوا تاریک شده بود و ما برگشتیم خونه . نمیدونم چرا ولی دلم نمی خواست وارد خونه بشیم و حتی چندباری رو هم از جیسو خواستم که شب اینجا نمونیم اما اون با گفتن
" چیزی نیست و نترس " درِ خونه رو باز کرد و وارد خونه شد؛ منم چون اون وارد شد پس پشت سرش آروم همراهش وارد خونه شدم . چراغ ها خاموش بودن و جیسو به سمت پریز برق رفت تا لامپ ها رو روشن کنه ولی انگار خراب شده بودن چون هر چی پریزو میزد روشن نمیشدن؛ آروم رو به من لب زد :
انگار خراب شدن؛ من میرم شمع روشن کنم تو همینجا بمون عشقم باشه ؟!خواست بره که بازوشو گرفتم و لب زدم : نمیخوام تنهایی بری منم باهات میام .
دستمو از دور بازوش آروم کنار گذاشت و با یه لبخند گفت : نگران نباش چیزی نمیشه من الان برمیگردم .
اون رفت و من میترسیدم که ترسمم بجا بود چون
چند دقیقه بعد رفتنش صدای جیغشو شنیدم و با ترس به سمت آشپزخونه رفتم که برم پیشش ولی توی اون تاریکی اون دخترو پشت سرش دیدم که می خواست وارد بدنش بشه و مچ دست جیسو رو محکم گرفته بود و با دیدن من گفت : تا شب بهت فرصت دادم زودباش انتخاب کن؛ خودت یا اون ؟ ..

DU LIEST GERADE
Oneshot blackpink
Kurzgeschichtenسلام بلینک های قشنگ توی این بوک کلی داستان از بلک پینک میزارم 😍😉 این وانشات ها توی چنل زیر هم گذاشته شده پس خوشحال میشم اونجا هم ما رو دنبال کنید 🥰💖 Fiction_blackpink 🖤 کاپل ها : لیسو؛ چهسو؛ چهنی؛ جنلیسا؛ چهلیسا؛ جنسو