ما برای هم غریبه ایم ( جنلیسا ) سداند

94 9 2
                                    


پارت اول

توی یکی از برنامه هامون بودیم و با همه اعضا داشتیم آماده میشدیم . من مدام به لیسا که کنار یکی از دخترا ایستاده بود نگاه می کردم و لبخند میزدم ولی خیلی تابلو نگاش نمیکردم تا کسی بهمون شک نکنه ما با هم رابطه داشتیم البته کمپانیمون از این رابطه مون خبر نداشت چون اگه می فهمید قطعا بخاطر اینکه کمپانیش پایین نیاد ما رو از هم جدا می کرد پس تصمیم گرفتیم که رابطمون رو حتی به بقیه اعضا هم نگیم و از همه پنهونش کنیم .

چون ریلیتی شو بود پس برامون چالش ترتیب داده بودن تا انجامش بدیم و اولین چالشمون هم مسابقه ی نخندیدن بود . اگه هر کی تا آخر نمی خندید برنده ی مسابقه بود و گوشت گاو میتونست بخوره . هیجان زده بودیم و همین که شروع شد هممون بهم زل زده بودیم و در تلاش بودیم که خندمون رو کنترل کنیم ولی جو خیلی خنده دار شده بود و بیشتر اعضا با نگاه کردن به همدیگه زدن زیر خنده و فقط من و لیسا موندیم . هر دومون بهم نگاه کردیم و جلوی خندمون رو گرفته بودیم من شیطون بودم و لیسا هم چون همیشه دوست داشت مراقبم باشه بیشتر اوقات تسلیمم میشد و من برنده میشدم . لیسا از قصد خندید و من برنده شدم وقتی اون لبخند زیباش رو دیدم نتونستم هیچ کاری نکنم و پریدم بغلش لیسا هم با لبخندش منو بغل کرد؛ محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم .

 لیسا از قصد خندید و من برنده شدم وقتی اون لبخند زیباش رو دیدم نتونستم هیچ کاری نکنم و پریدم بغلش لیسا هم با لبخندش منو بغل کرد؛ محکم همدیگه رو بغل کرده بودیم

Oups ! Cette image n'est pas conforme à nos directives de contenu. Afin de continuer la publication, veuillez la retirer ou mettre en ligne une autre image.

یهو که متوجه شدیم که تنها نیستیم آروم از هم کمی فاصله گرفتیم . همیشه آرزو داشتیم که بدون ترس همدیگه رو بغل کنیم و از هیت گرفتن و کمپانی سخت گیرمون نترسیم .

چون گوشت گاو به من رسیده بود برای هر کدوم از اعضا یه تیکه گوشت کنار گذاشتم و بهشون دادم به لیسا که نگاه کردم لبخندی زدم و با برداشتن یه تیکه بزرگ از گوشت گاو کباب شده به سمتش رفتم؛ گوشت رو گذاشتم توی دهنش . فیلمبرداری ریلیتی شو هم تموم شد و هممون به سمت مینی بوسی که باهاش اومده بودیم؛ رفتیم و سوار شدیم . خواستم کنار لیسا بشینم که هایون کنارش نشست با نگاه کردن به لیسا منم رفتم کنار هانا نشستم هر چند صندلی هامون با هم نبود ولی مدام یواشکی چشمامون بهم نگاه میکرد چون لیسا روی صندلی جلویی نشسته بود و منم روی صندلی عقب پس یواشکی دستامو از لا به لای صندلی لیسا رد کردم و با گرفتن انگشتای دستش نگاهی بهش انداختم؛ لیسا انگشتاشو توی انگشت های دستم قفل کرد و باعث شد لبخندی روی لبام بشینه .

Oneshot blackpink Où les histoires vivent. Découvrez maintenant