در میان تاریکی ( چهسو ) هپی اند

82 8 2
                                    


پارت چهارم

صدای خنده ی پر ذوق جیسو رو شنیدم اون مثل یه فرشته زخمی و تنها بود که برای رسیدن به موفقیت خیلی تلاش کرده و تسلیم نشده اینو از رقص بی نقصش میتونم ببینم . رقصی که چندین بار ازش شکست خورده تا بالاخره بتونه بی نقص انجامش
بده .

ازش خداحافظی کردم و روی تخت دراز کشیدم و با فکر جیسو خوابم برد . وقتی چشمامو باز کردم متوجه شدم که دیرم شده برای همین با عجله شروع کردم به لباس پوشیدن . وقتی درِ اتاقمو باز کردم نگاهم به مامانم و جیسو افتاد که توی آشپزخونه دارن با هم حرف میزنن و میخندن . با دیدنشون شوکه شده بودم و با تعجب لب زدم : ‌اونی ؟!

جیسو که صدامو شنید با لبخندش به طرفم اومد و آروم بغلم کرد که چون مامانم بود با عجله ازش جدا شدم و آروم گفتم : مامانم اینجاست ..

بدون توجه به حرفم دستمو کشید به سمت خودش و منو روی میز نشوند و خودشم کنارم نشست . مامانم چطور اینقدر باهاش جور شده بود این رفتارهاشون برام خیلی غیرمنتظره بود چون انتظارشو نداشتم که مامانم جیسو رو حتی از منم بیشتر دوست داشته باشه .

جیسو : مامان میشه لطفا یه تخم مرغ اضافی هم برام درست کنید ؟

با چشمای گشادم به جیسو خیره شدم * مامان ؟! *

منتظر جواب مامانم بودم که ببینم رفتارش با جیسو چطوریه . مامانم که همیشه برای من غرغر می کرد برای جیسو با لبخند گرمی استقبال کرد و با گفتن "الان برات درست میکنم " مشغول درست کردن تخم مرغ شد .

جیسو نگاهی بهم انداخت و به بشقابم اشاره کرد و لب زد : نمی خوای صبحونتو بخوری ؟

رزی : الان میخوام شروع کنم .

انگار داشتم خواب میدیدم مامانم و کسی که دوسش داشتم کنارم بودن و هممون دور یه میز داشتیم صبحونه می‌ خوردیم این صحنه ی قشنگی که الان داشتم میدیدم مثل یه خواب بود برام . لبخندی روی لبام نشست و منم شروع کردم به حرف زدن با جیسو از اینکه کنارم بود و داشتیم با هم غذا می‌ خوردیم خیلی خوشحال بودم .

مامانمم اومد روی صندلیش نشست و با جیسو حرف میزد و رابطه ی خوبی باهاش پیدا کرده بود . وقتی صبحونمون رو تموم کردیم جیسو بلند شد بره؛ منم همراهش تا دم درِ خونمون رفتم .

جیسو : من به مربیت خبر دادم که امروز رو نمیتونی بری و اینکه براتون راننده می فرستم که برسونتتون پس حتما همراه مامانت بیا و اجرامو ببینید ..

دستاشو گرفتم و آروم بوسه ای روی گونه اش گذاشتم؛ سری تکون دادم و جواب دادم : ممنونم اونی .

جیسو با بوسه ی من لبخندی زد و سوار ماشین شد و رفت . همین که رفت دلم براش تنگ‌ شد انگار رفتار هام عجیب شده بود و دلم نمی خواست حتی یه ثانیه هم ازش جدا بشم . برگشتم به اتاقم و لباس هامو از داخل کمد بیرون آوردم تا یه لباس مناسب برای کنسرت امروز جیسو پیدا کنم .

Oneshot blackpink Donde viven las historias. Descúbrelo ahora